«قروه کردستان»

« مرد امنیت مرزهای کردستان »

"عبدالله ملکی"

مراد از تقریر این مجمل یادی از نظامی و پلیسی مقتدر ،محبوب و وظیفه شناس و یکی از نامداران « خاندان بزرگ ملکی » در قروه کردستان با ویژگیها و خصوصیات ویژه و ممتاز و منحصر بفرد با سیر زندگی بسیار پرفراز و نشیب و متاسفانه سرانجامی بسیار تلخ و دردناک و عبرت آمیز است ،زندگی ی که دوران کودکیش در قروه با فقر حاکم در منطقه آغاز و سرانجامش نیز با ناجوانمردی گروهی از انسان نماهای پلید به نابودی و قهقرا ختم شد.

"فضل الله ملکی "که به "عبدالله" شهره بود و از کودکی "عبدالله"خطاب می گردید، نظامی ،ژاندارمی با شرف ، بسیار سختکوش ، غیرتمند و با صلابت ،قهار و بنوعی عاشق و شیفته بتمام معنای کارش بود، او یکی از با انظباط ترین کادر ژاندارمری سابق کردستان و فرمانده چندین پاسگاه مهم مرزی کشور در مقاطع بسیار حساس زمانی در مناطق غربی کشور بود، باتوجه به برخورداری از ویژگیهای والای مدیریتی و فرماندهی ،معمولا در سخت ترین و بحرانی ترین پاسگاههای مناطق مرزی از توان و وجودش استفاده می شد، پایبندی به آداب و ارزشها و مکارم و اصول اخلاقی و تاکید بر اجرای تفکرات و دیدگاهها و منش و شیوه مدیریتی خاص خود همچون جدیت و سماجت در اجرای فرامین و دستورات و پیگیری تکالیف تاحصول نتیجه و اتمام موفقیت آمیز آنها و همچنین پرهیز از ملاحضات سیاسی و مصلحت اندیشی ،او را به چهره ای بسیار جدی و قاطع و مقرراتی در انجام امور نظامی و اداری و در نقطه متقابل محبوب قلوب و قابل اعتماد و دوست داشتنی و پشتیبان و حامی مظلومین و ستم دیدگان روستایی مبدل نموده بود، در انجام امور محوله با نظم و ترتیب خاصی عمل میکرد، نکته جالب و شاخص و مثال زدنی در شیوه فرماندهیش نکنه سنجی دقیق بود و به اقرار همگان ،سازمان دهنده بسیار خوب و عالی محسوب می شد،اهتمام جدی به جزئیات از جمله ویژگیهای بارز شخصیت و مدیریتش بود.

وقتی سخن از نظامیان و پلیس به میان می آید ،ناخودآگاه موضوعاتی همچون نظم و امنیت ، قانون مداری ، قدرت و اقتدار، قاطعیت در ذهن همه بدرستی تداعی میشود، امنیت اجتماعی در ابعاد مختلف آن بطور کلی لازمه یک جامعه امن و بدور از بی نظمی ، جرم و جنایت است ، نقش پلیس خوب در تامین و تداوم نظم عمومی و برقراری شرایط آرام و مطلوب زندگی بسیار تعیین کننده و کلیدی است.

در حدود سالهای (1353تا 1344) دولت شاهنشاهی ایران با همکاری سازمان اطلاعاتی اسرائیل (موصاد) براساس یرنامه تدوین شده منطقه ای ،بطور نا محسوس اقدام به تجهیز و آموزش و سازماندهی گروههای متعدد معارض عراقی در منطقه 230 کیلومتری مرز مشترک کردستان با کشور عراق و حتی گاهاً استانهای کرمانشاه و قسمتی از آذربایجان غربی می نمود، و به طبع متقابلا استخبارات (سازمان اطلاعات و امنیت عراق) نیز به صورت نا محسوس اقدام به تجهیز و آموزش و پشتیبانی و گسیل اشرار و قاچاقچیان و یاغیان محلی و خرابکاران سیاسی جهت ناامن کردن شهرها و روستاهای مرزی منطقه کردستان می نمود، ورود یاغیان سرسپرده مزدور فوق الذکر به منطقه سرآغازی برقتل و غارت و سرقت اموال و محصولات کشاورزی و احشام و به آتش کشیدن خانه و کاشانه مردم مظلوم و روستائیان فقیر ،آدم ربایی و به اسارت بردن زن و بچه افراد متمکن منطقه و آزادی آنان درقبال اخذ مبالغ کلان بود، وضعیت جغرافیایی و بافت توپوگرافی کوهستانی منطقه شرایط خاص را فراهم می نمود که احیانادر صورت وجود مقاومتی هرچند ضعیف مردمی و حتی حضور کم رنگ ماموران پاسگاههای مرزی ، یاغیان به راحتی به خاک کشور عراق متواری و قابل شناسایی و پیگرد قضایی نبودند.

وضعیت نامطلوب اشتغال و کمبود درآمدهای عمومی و ضیق معیشت و فقر حاکم بر منطقه کردستان و خصوصا روستاهای محروم و دور افتاده مرزی آن وقت ، مستقیما در بخش های مختلف زندگی مردم مظلوم تاثیرگذاربود ،بخصوص زمانی که با مصائب طبیعی و یا غارت اموال و دسترنج زحمات یکساله کشاورزان و دامداران توسط اشرار و دزدان می انجامید ،فقری مظاعف و میتوان گفت:بنوعی مصیبت وفاجعه و بحران را در پی داشت.

با گسترش خشونتها و قتل و غارت اموال ساکنان روستاهای مرزی توسط یاغیان مزدور و اجیر شده محلی و بیگانه ،علیرغم اصلاح و تغییرات صورت گرفته در قانون مرزداری (درسال 1342) و محول شدن وظایف مرزبانی کشور به ژاندارمری وقت ،مردم مظلوم روستاهای مرزی لاجرم به ماموران و نظامیان ژاندارمری پاسگاههای مرزی پناه می بردند ،متاسفانه این تجاوزات مرزی تا سال 1353 که عهدنامه مرزی الجزایر مابین دولتین ایران و عراق امضا گردید همچنان بصورت متناوب در مناطقی ادامه داشت.

فعالیت و خدمت در پاسگاههای مرزی بدلیل شرایط ویژه جوی و بدی آب و هوایی ،گرما در مناطق جنوبی و شرقی و همچنین سرما در مناطق غربی کشور در کنار لزوم مبارزه مستمر با اشرار تا بن دندان مسلح و قاچاقچیان حرفه ای سازماندهی شده بی رحم بسیار حساس وسخت و گاها نیاز به از جان گذشتگی و ایثار داشت ،نارضایتی عمومی و شرایط بسیار بحرانی و اسفناک روستاهای مرزی منطقه و از طرفی نمایش خیره کننده توان مدیریتی و قدرت اعمال قانون و برقراری نظم و امنیت با استفاده از نبوغ و ابتکار و خلاقیت در کنار لیاقت و شایستگی فردی "عبدالله ملکی" علیرغم جوانی و شاید کم تجربگی و پایین بودن درجه نظامی در آن شرایط ویژه و خاص و اوضاع پرآشوب مرزی کردستان ،فرماندهان وقت ژاندارمری و مقامات محلی را مجاب به انتخاب و انتصاب و استفاده از توان فرماندهی وی در ریاست پاسگاههای حساس مرزی نمود، شیوه عمل وی به گونه ای بود که وقتی هر چند کوتاه مدت فرماندهی پاسگاهی را بعهده میگرفت ،مردم با تجربه ای متفاوت از نظم و امنیت توام با عدالت و شفافیت و صداقت روبرو میشدند بطوریکه علیرغم گذشت سالها ،بزرگان سنی روستاهای مذکور هنوز هم به نیکی ازآن یاد میکنند.

شروع بکار "عبدالله ملکی " بعنوان رییس پاسگاه مرزی پیرانشاه شهرستان مریوان در اواخر سال 1348 دقیقا مصادف با اوج قتل ،غارت ،شرارت ،انسداد و ناامن کردن راههای مواصلاتی ،دزدی ، راهزنی ،چپاول اموال و خصوصا سرقت احشام و محصولات کشاورزی روستائیان و اعزام خرابکاران سیاسی به منطقه توسط گروههای تبهکار سازماندهی شده مزدور،که عمدتا از خاک کشور عراق با چراغ سبز و سکوت معنادار مقامات وقت و خوانین و ملاکان محلی به منطقه توام بود.

ازاولین اقدامات موثر"ملکی" ،با تحلیل واقعی اوضاع منطقه ،شناسایی و تعیین رابطین و مخبرین و عوامل محلی همکار در روستاها از میان جوانان با انگیزه و مشتاق و سلحشور کُرد بود ، خوانین ،متمکلین و متنفذین و بازرگانان مرزی را نیز وادار به همکاری در پرداخت قسمتی از هزینه های انعام و دستمزدو پاداش آنان نمود،باتوجه به عدم همکاری موثر و جدی و عملی مقامات و افراد متنفذ وحتی فرماندهان ژاندارمری وقت مریوان و خوانین سرسپرده بدلیل ملاحظات سیاسی و تعاملات قومی و عشیره ای ،شخصا باشناسایی رهبران وعوامل اصلی و سران اشرار و همچنین کشف محل اختفا و مسیرهای تردد و رابطینشان ،با استتار سه شبانه روزی در مسیر حرکت یاغیان ،وانسداد تنگه کوهستانی محور ترددشان بطرف کشور عراق ،طی درگیری بسیارسخت چند ساعته و بر پایی جهنمی از آتش و گلوله موفق به خلع سلاح و دستگیری جمع کثیری از سرکرده ها و عوامل اصلی گروه راهزنان و اشرار میشود.

"ملکی" با درک نفوذ اشرار در دستگاههای فاسد سیاسی و نظامی و قضایی وقت منطقه ،با تدبیری خاص گزارشات عملیاتها و پیروزی و دستگیری و قلع و قمع و خلع سلاح گروه اشرار و سران آنان را همزمان به فرماندهی ژاندارمری مریوان ،استان و حتی تهران ارسال نمود،او بر خلاف مقرارت از تحویل جنایتکاران به ژاندارمری مریوان واستان نیز استنکاف ورزید، دستگیری سران و اعضاء اصلی گروه یاغیان و مصببین و عناصر ناامنی منطقه ،دقیقا مقارن با دستگیری گسترده گروهی دیگرازیاغیان منطقه شمال کشور در جنگلهای تنکابن در استان مازندران بود ،ساواک و ژاندارمری کل کشور،ضمن انعکاس وبزرگنمای سریع موفقیتها، در اقدامی نادر و بی سابقه با اعزام سریع یک فروند هلی کوپتر اقدام به انتقال اشرار دستگیرشده به تهران و محاکمه و مجازات آنان نمود، و همزمان نیز با برگزاری مراسمی از خدمات ارزنده زنده یاد "عبدالله ملکی " تجلیل ،و مغتخر به ترفیع درجه و اهداء جوایز گردید.

با انهدام باند مخوف ومجازات و اعدام سران اشرار واز هم پاشیده شدن شیرازه و انسجام گروهی آنان ،روستاییان مظلوم از ترس هجمه مجدد و انتقام گیری بقایاو سایر عواملشان بی درنگ با تخلیه اکثر روستاها به مناطق امن تر متواری شدند،"عبدالله" با اطلاع از وضعیت پیش آمده با تدبیر و درایتی خاص بجهت برقراری آرامش عمومی و ایجاد امنیت طی چندین هفته با برقراری گشت تمام وقت و حضور مستمر در محل خود و کادر و سربازان تحت امرش ،توانست ضمن برقراری امنیت ،اطمینان خاطری به اهالی دهد،همچنین بقایای عناصر اشرار نیز با مشاهده استمرار حضور قدرتمندانه وبا صلابت یگانهای ژاندارمری ،متواری و تا زمان بازنشستگی و ترک محل توسط "عبدالله ملکی" هرگز به منطقه مراجعه نکردند.

با تامین امنیت پایدار و اطمینان خاطر اهالی از دستگیری و سرکوب و مجازات و متواری شدن بقایای اشرار ،مردم مظلوم با مراجعه به خانه و کاشانه خود و برقراری زندگی عادی روزمره ،با برپایی جشن و شادی و پایکوبی و اهداء هدایا و قربانی کردن گاو و گوسفند و پخش نزری به استقبال "عبدالله ملکی " و سایر همکاران مقتدرش در پاسگاه ژاندارمری رفتند.

این استقبال و جشن و شادی و پذیرایی و برگزاری مهمانیها و نهایتا محبوبیت "ملکی" وسایر عوامل پاسگاه که بدرستی نمودی بارز و روشن از ناتوانی و ذلت و خواری خوانین سرسپرده و وابسته محلی که طی سالها هیچ اقدام قابل توجه عملی درجهت ایجاد و برقراری امنیت انجام نداده بودند را نشان میداد، متاسفانه خیلی سریع موجبات جبهه گیری آشکار و کینه توزی آنان را فراهم ساخت، خوانین خائن براساس نقشه ای سازماندهی شده،با دعوت از عبدالله و بابرپایی مجالس و برگزاری مهمانیهای ویژه و مجلل و پرهزینه و برقراری سورو ساز ،متاسفانه به مرور باعث آلودگی "عبدالله" جوان و کم تجربه به اعتیاد را فراهم ساختند، همزمان نیز با اطمینان از آلوده شدن وی به بلای خانمانسوز اعتیاد با ارسال گزارشات واهی و خلاف واقع به استان و مرکز موجبات تخریب جایگاه و منزلت اجتماعی و محبوبیت او و انتقال و جابجایی محل خدمتش وبه طبع بروز تنش و اختلافات خانوادگی وازهم پاشیده شدن کانون گرم خانواده اش را فراهم ساختند.

"عبدالله ملکی" که با یاری خداوند متعال و همت والا و ستودنی،قاطعانه و غضبناک بر بزرگترین گروههای یاغیان سرکش و راهزنان غلبه ،و منطقه وسیعی را از لوس وجود ناپاکشان پاکسازی ،ودل هزاران انسان مظلوم و ستم کشیده را شاد نموده بود و محبوب قلوب مردم و اقوام و همشهریانش بود،سرانجام نتوانست بر اعتیاد به مواد مخدر غلبه کند و متاسفانه به راحتی تسلیم آن شد و افیون خانمانسوز هرروز بیشتروبیشتر او را به ورطه نابودی کشاند،وبالاخره اورابه زیرکشید وجان شیرینش را ستاند، "ملکی" چه در کسوت نظامی ،وچه شخصیت حقیقیش ،همواره با حس نو دوستی خود و پایبندی به اصول و شرافت انسانی و نه گفتن به قدرت طلبان، نشان داد که وطن پرستی واقعی و با غیرت بوده و هیچ وقت حاضر به مصالحه و فروختن میهن و آب و خاک و مردمش و در نهایت وجود و شرافتش به بیگانگان و عوامل مزدور آنان نشد واین راز محبوبیت و ماندگاری نام و یادش مابین اقوام و همشهریان و دوستانش بود.

یادش همیشه گرامی باد

گردآوری و نگارش: هوشنگ ملکی آبان ماه 1395



تاريخ : دو شنبه 5 مهر 1395برچسب:, | 12:27 | نویسنده : هوشنگ ملکی |

« قروه کردستان »

«میرزا رضا ملکی ، اولین رئیس انجمن و شهردار قروه»

 

رضا ملکی مشهور به میرزا رضا و کربلایی رضا ، فرزند علی محمد و  زرین تاج خانم ، وفات 1335

تاریخ (حدودا سیصد ساله ) تاسیس شهر قروه پر از نامهای شخصیتها و نامداران بزرگیست که شرح زندگی هر یک به درستی ، تاریخ گویای شهرمان است (به جز معدود افراد سیاسی که از قِبَل تنگ نظریها و وابستگی خطی و جناحیشان، متاسفانه مدیران خدوم و مردم شهرمان متضرر شدند که آیندگان به درستی در مورد آنان قضاوت خواهند کرد).

نامها و اسطوره و الگو هایی که در عرصه های مختلف عمرانی، علمی، ورزشی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی قروه در دوره های خود و حتی بعد از خود نیز منشا اثرات و برکاتی بوده اند، وقتی سخن از بزرگان، نام آوران و مفاخر قروه می شود، حقیقتا نام و آوازه ی « میرزا رضا ملکی »،که بعدها کربلایی رضا نیز نامیده می شد ،با توجه به تصمیمات ، خدمات و اقدامات گسترده ماندگارش در زمان بسیار کوتاه عمرش، والاتر از همه ی نامداران شهرمان بعنوان چهره ای ماندگار می درخشد، آزاد مردی نیک اندیشی که همواره عقل و منطق و تدبیر راپیشه خودمی نمود و جز رضای الهی و پیشرفت و توسعه همه جانبه شهرمان هدفی نداشت، شیوه مدیریت و تامل مثال زدنی وی حاکی از آن بودکه اگرمجال و امکان نقش آفرینی در افق وسیعتری را می یافت یقینا می توانست منشاء اثر و تحول و دگرگونی های بسیارسازنده ای برای قروه و استان و منطقه باشد.

در سال 1333 هـ.ش به همت و پیگیری و اعمال نفوذ میرزا رضا ملکی و همراهی دوستانش آقایان سید عباس اجاقی و موسی ایقانی (میرزا موسی صمدی) و اهتمام و یاری آقای" صدیقی" بخشدار وقت، علیرغم قلت جمعیت و نداشتن خیلی از شرایط و ویژگی های لازم ،قروه به شهر تبدیل ، و سه نفر یاد شده با رای مستقیم مردم بعنوان اعضاء  انجمن شهر انتخاب گردیدند که به ترتیب بعنوان شهرداران قروه نیز تعیین و منصوب شدند. (در سال 1337 با تغییرات صورت گرفته درتقسیمات کشوری و تاسیس استانداری کردستان در زمان آقای تیمسار امین آزاد و شهر شدن قروه مجددا تثبیت و شهرستان شدن آن نیز در سال 1339 با تاسیس فرمانداری و انتصاب آقای "نیرومند" بعنوان اولین فرماندار قروه قطعیت یافت)

از سایراقدامات ارزشمند میرزارضا ملکی که بعنوان مرد اقتصاد و معمار قروه ی جدید شهره بود،می توان خاطر نشان ساخت: علاوه بر ایجاد اولین دوره انجمن شهر و اعمال نفوذ در تاسیس و راه اندازی شهرداری، با صرف سرمایه شخصی خود نسبت به تاسیس آسیاب دیزلی و همچنین انتقال برق و روشنایی به منازل مردم با هزینه شخصی و خرید ادوات و ماشین آلات کشاورزی و دایر نمودن فروشگاهی بزرگ و منحصر به فرد ، موجبات تغییر سریع بافت قروه از روستا به شهر را فراهم نمود.

مردم فهیم همراهی میرزارضا ملکی با اولین بخشدار قروه ، آقای کبودوند (پیرمرد تندخو ، خوشفکر و بسیار جدی از خوانین و بزرگ زادگان ایل کبودوند گروس در سال 1317) در واگذاری رایگان زمین جهت احداث اولین خیابان قروه (از محل میدان اتحاد فعلی تا چهار راه حسینیه) ، و احداث اولین مغازه و منزل و کارگاه در کنار خیابان و غرس نهال و پیگیری احداث باغ ملی (پارک شهر روبروی مغازه هایش که بعد از فوت ایشان متاسفانه تصرف و به فروش رسید) را فراموش نخواهند کرد، سیزده سال بعد از فوت ایشان در سال 1348 در زمان استانداری زنده یاد مهدی رئوفی تنها میدان شهر ، میدان اتحاد فعلی و خیابان رئوفی (سید جمال الدین اسد آبادی) با اقتباس از بلوار الیزابت (کشاورز فعلی تهران) احداث و به معابر شهری قروه اضافه گردید.

در همان سالها با توجه به مخالفت شدید سنتی ها و مرتجعین با در اختیار گذاردن رایگان ملک شخصی خود جهت ایجاد مدارس پسرانه و دخترانه (مدسه ناهید ،اولین مدسه قروه) و همکاری موثر در راه اندازی اداره فرهنگ (آموزش و پرورش فعلی) ، با اسکان معلمان غیر بومی(اولین معلم غیر بومی قروه آقای هدایی بود) و حتی فرستادن خواهر خود (خانم حدیقه ملکی) و تعداد قلیلی از دختران به مدرسه که بعدها بعنوان اولین دانش آموختگان دختر مدرسه شهر شدند، اهتمام جدی خود را نسبت به سواد آموزی همه اقشار خصوصا دختران نشان داد، سالها بعد با تلاش اداره فرهنگ (آموزش وپرورش فعلی)  مدارس دیگر شهر به نام های چهارم آبان (12 فروردین فعلی نزدیک مسجد امام سجاد ) و انتصاریه (مدرسه حافظ فعلی )  ،را احداث  و راه اندازی و فعال کردند.

بارها از بزرگان و ریش سفیدان شهر شنیده ام که در سال 1325 با شروع قیام سید جعفر پیشه وری در آذربایجان و تصرف شهر های ترک زبان منطقه نظیر تبریز و زنجان و حتی بیجار، سران فرقه دموکراتیک آذربایجان با فرستادن هیات و نمایندگان ،منتظر دریافت پاسخ و چراغ سبز ورود قوای پیشه وری به سبب ترک زبان بودن قروه و سنقرکلیایی و تصرف این دو شهر و منطقه و الحاق به جمهوری  دموکراتیک آذربایجان بودند که با مخالفت جدی میرزا رضا ملکی و جمعی از معتمدین شهر (بدلیل خاستگاه اولیه اکثریت کرد زبانی مردم منطقه و مهاجر بودن ترکان قشقایی و سایرین به این شهر نوپا) مواجه میشوند ، به این ترتیب یک بار دیگر با تدبیر و درایت مانع شروع شعله آتش جنگی نو و تکرار تصرف منطقه همچون وقایع جنگهای روس و عثمانی و راهزنان وچپاولگران مسلح محلی می شود.

با توجه به اینکه در منطقه جزو متنفذین ،آزادیخواهان و مبارزین محسوب می شد،در جریان ملی شدن صنعت نفت با تعامل و ارتباط با گروه های آزادیخواه و مبارز منطقه و صاحب منصبان،خصوصا تجار تهران و همدان ( از طریق زنده یاد آقای فریدالدوله گلگون شهردار همدان و همچنین پدر خانمش آقای حسین شرفبیانی از بازاریان همدان و بیت بزرگوار مرحوم حاج شیخ تقی ایرانی از تجار بنام و نماینده دو دوره مجلس شورای ملی) ،همواره جزو مبارزان و سرآمدان حامیان جدی ملی گرایی در منطقه به حساب می آمد که به همراه مبارزین و جمعی از بازاریان و دوستانش در همدان تحت تعقیب و در آستانه بازداشت و رفتن به زندان نیز قرار گرفت (بعداز پایین کشیدن مجسمه شاه در همدان در سال 1332 گروهی ازمبارزین ومشروطه خواهان منطقه مدتی در منزل وی در قروه مخفی شده بودند).

در سال 1326 بعد از شکست قیام حزب دمکرات کردستان در مهاباد به رهبری قاضی محمد  چندین نفر ازجوانان منطقه قروه که به یاری قیام شتافته بودند در اطراف سقز به اسارت قوای دولتی درآمده بودند که با تلاش و پیگیری جدی و اعمال نفوذ «میرزارضا ملکی» از طریق دوستانش خصوصاّ روان شاد "یحیی صادق وزیری" دادستان و آقای آصف فرماندار وقت سنندج از چنگال ارتشبد "رزم آرا نجات" یافتند(در آن زمان قروه جزو بلوک هجده گانه سنندج بود).

"دکتر میر وجیه الله صدر " (نماینده قروه در مجلس شورای ملی)  همواره شادروان میرزا رضا ملکی و پدرشان علی محمد را از دوستان و مشاورین امین خود یاد می کرد و تلاش خردمندانه آنان را در توسعه شهر و همچنین اهتمام به همزیستی مسالمت آمیز ادیان و قومیت ها و مذاهب و فَرَق در قروه را می ستود و ابراز تاسف می کرد که با فوت جوانمرگ میرزا رضا ملکی مقدر نشد در زمان استانداری مرحوم زنده یاد "مهدی رئوفی" (استاندار پر تلاش و مرد عمران شهری کردستان در سالهای 1351 تا 1347) با مرحوم میرزا رضا ملکی در آبادانی شهر قروه سهیم باشیم.

در بهار 1335 با بازگشت از آخرین سفر عمرش (نزدیک دو ماه اقامت در عتبات عالیات و زیارت  و شرفیابی و دیدار و شرکت در دروس علمای طراز اول آن زمان در نجف اشرف « قرآن نفیس اهدایی مراجع عظام به ایشان هنوز هم بیادگار باقی مانده است») ،در عین سلامت روح و جسمش ، به دعوت معبودش لبیک گفته و با دست کشیدن از تلاش و مجاهدت و با اندوخته های ماندگار دنیوی و اخروی ، به سوی حق شتافت و آرام گرفت و در مقبره خانوادگی بخاک سپرده شد.

با غروب عمر بسیار کوتاهش (علیرغم زمینه سازی و پیگیری جدی ورود و اسکان دو نفر از روحانیون متشخص و محبوب که عاملی جهت وحدت باشند از شهرستان سنقر کلیایی به قروه که برای همیشه نیز در شهر ساکن و ورثه و ذریه آنان نیزمقیم گردیدند )،با بی تدبیری فردی مقدس ماب در شهر آتش اختلافات کهنه فرقه ای و قومی بین شیعیان و بهاییان و گاهی یهودیان شعله ور گردید که سالها نیز ادامه یافت.

در سوگش مردم قدردان با تشییعی ماندگار و فراموش نشدنی، نواختن ساز عزا (چنبری و وارونه نوازی) که حقیر بیاد ندارم و نشنیده ام در عزای کسی تا به حال درقروه نواخته باشند، ضجه کنان پیکر جوانمرگ، بازاری باتقوا و رئیس انجمن شهر و شهردار فقیدشان که وارثی جز کارها و اقدامات ماندگارش به یادگار نگذاشت ، با حزن و اندوه به خاک سپردند و افسوس که اجرای دهها برنامه و طرح نیمه تمامش برای توسعه و عمران شهر نو پایمان به فراموشی روزگار سپرده شد و یا با تاخیری بسیار طولانی اجرا گردید ( واین در حالی است که علت و راز مرگش همیشه بی پاسخ ماند).

یادش همیشه گرامی باد.

با تشکر وقدردانی از عزیزانی که در جمع آوری وارائه اطلاعات ، یاریم نموده اند.

گردآوری ونگارش : هوشنگ ملکی- تیرماه 1394



تاريخ : چهار شنبه 25 مهر 1395برچسب:, | 18:39 | نویسنده : هوشنگ ملکی |

« قروه کردستان »

«قروه در اشغال سربازان روس و عثمانی »

در ابتدای سال 1294 (هجری شمسی) در زمان جنگ جهانی اول، قروه علیرغم قلت جمعیت و موقعیت خاص جغرافیایی اش ، توسط قوای روسیه تزاری به فرماندهی ژنرال باراتف و توسط سربازان تحت امر سروان مامانف تصرف و اشغال گردید.

مردم مظلوم و وحشت زده و نگران قروه با شنیدن خبرهای ناخوشایند احوال جنگ و وصفی که از عملکرد و رفتار وحشیانه و ظالمانه و بی اخلاقی سربازان روسی در شهرها و روستاهای اطراف شنیده بودند به توصیه بزرگان مبادرت به اختفاء به موقع زنان و دختران در زاغه ها و یا غارهای اطراف روستا و یا کوچاندن و فراری دادن آنان نمودند،همچنین با ابتکار بعمل آمده نسبت به پنهان سازی و چال نمودن گندم و سایر ارزاق و مواد غذایی و مایحتاج اولیه زندگی در کف منازل (به صورت کف کنی اتاقها و پوشش لایه به لایه کاه وگندم ) بمنظور عدم دسترسی قوای روسی اقدام کردند، ورود نامیمون سربازان روسی به منطقه با قحطی و خشگسالیهای متمادی آن سالها مقارن بود،که باعث گسترش هرچه بیشتر گرسنگی و مرگ و میر و قحطی در کل کردستان و قسمتهای زیادی از کشور بود.

روسها در روزهای اول ورود به قروه در اطراف چشمه ی مشهور به بلاغ (ابتدای خیابان سید جمال الدین اسد آبادی فعلی ) با برپایی چادر و احداث دیوارهای خشکه چین ، اردوگاهی موقت ایجاد نمودند و در روزهای بعد نیز به زور با تصاحب منازل ، خصوصا منزل دو طبقه آقای علی اکبر زمان (حاجی همتی ) ،  و آواره کردن آنان نسبت به ایجاد استحکامات و پایگاه اقدام کردند.

قزاقهای روسی مطابق خوی و خصلت غیر انسانی آن وقتشان با اقدامات تحقیر آمیز و بسیار سخت گیرانه و ویران کننده، متاسفانه خرابیهای جبران ناپذیر زیادی درمنطقه به بار آوردند، خانه و کاشانه ، مزارع و باغات و کشت زارهای زیادی را تخریب و به آتش کشیدند و موجبات آوارگی و در بدری تعداد زیادی از اهالی فقیر و بی پناه قروه و منطقه را فراهم نمودند،مردم مظلوم را وادار به تامین علوفه مورد نیاز اسبهایشان نمودند و در مرحله بعد با شناسایی احشام،طیور و ذخایر گندم ، آرد و ارزاق موجود مردم ، تامین غذای روزانه و آذوقه قشون را مطالبه می کردند و در نهایت با زیاده خواهی خواستار در اختیار گذاری روزانه بیش از 30 نفر کارگر و گاها تمام مردان روستا جهت انجام کارهای بسیار سخت و جانکاه راهسازی (روسها به سرعت نسبت به تعریض و توسعه و احداث پلها و ابنیه فنی راه مالرو قدیم سنندج به همدان و تغییرمسیر آن اقدام نمودند ، میتوان گفت بنوعی شالوده و بنای اولیه و اصلی راه فعلی همدان به سنندج همان مسیراست که در آن زمان بنا به ضرورت سریع انتقال قوای روس از سنندج به همدان و بالعکس مورد نیاز بود اقدام کردند، در سال 1340 راه مذکور مجدداً بازسازی و پلهای آن تعریض و شن ریزی گردید و سالها مورد استفاده قرار گرفت).

رفتار بی شرمانه و غیر انسانی افسران و جنایات سربازان فاسد روسی که قصد شکستن حرمت و حریم وشرافت امن خانواده های متدین و با ایمان را داشتند، موجب تشویش و خشم و انزجار عمومی و آغاز مقاومت و درگیریهای اهالی روستا ، خصوصا جوانان با غیرت قروه ایی را فراهم نمود، این مقاومت وعدم همکاری قاطبه اهالی با آنان و عدم اجابت و پذیرش درخواستهای ظالمانه و شرم آورشان، موجب تشدید مجازات ، خشونت و سختگیریهای هر چه بیشتر و در نهایت زندانی کردن، شکنجه های بسیارسخت، ضرب و شتم مردم شریف می گردید.

از اولین جوانان غیرتمندی که ساز مخالفت با ورود و اقدامات وحشیانه روسها نواخت « علی محمد ملکی و کاظم» (کاظم شوهر خواهر علی محمد بود، شوهر ملک ناز ملکی) بودند، آنان که حاضر به پذیرش اشغال شهرشان توسط روسها نبودن با انتقاد و اعتراض آشکار به رفتارهای توهین و تحقر آمیز و کتک کاری غلامحسین ملکی (پدر خانم علی محمد ملکی و یکی از بزرگان سنی روستا ) اقدام به تحریک و تشویق اهالی به انسجام بیشتر جهت مبارزه و مقاومت و بیرون راندن سربازان نمودند که متعاقباً توسط روسها شناسایی و دستگیر گردیدند،(بدلیل نیازمبرم بوجود جوانان جهت کار در پروژه راهسازی از اعدام وی و کاظم صرف نظرنمودن)، ضمن شکنجه وحشیانه آنان، علی محمد را تا پایان حضور سربازان روسی در منطقه زندانی و به کار اجباری بسیار سخت و جانکاه شبانه روزی در پروژه راهسازی محکوم کردند.

نارضایتی و مبارزات خاندان ملکی و سایر اهالی با آتش زدن چادرها ، انبارهای مهمات و علوفه و تخریب دیوارهای اردوگاه روسها توسط "کاظم وعلی محمد " وارد مرحله جدیدی شد که متاسفانه بدلیل نداشتن انسجام و رهبری واحد و عدم همراهی به موقع سایرین (خصوصاً کدخدای وقت روستا که خبرهای ناخوشایندی از همکاری وی و چندین نفردیگر باقزاق های روس نقل شده)، روسها با توسل به زور و شکنجه و تحت فشار قرار دادن اهالی مظلوم روستا حتی بچه های خردسال، موفق به شناسایی و دستگیرس علی محمد و تحت تعقیب قراردادن کاظم گردیدند. ، که متعاقب حوادث و اتفاقات رخ داده کاظم در معیت فرزندانش "خدیجه و وهاب" ( علیرغم فوت همسرش در همان ایام) به منطقه کنگاور و اسد آباد متواری که با توجه به شدت جراحات و شکنجه های وارده ،متاسفانه در مدت کوتاهی پس از متواری شدن مظلومانه درغربت فوت نمود و فرزندانش نیزبا گمنامی برای همیشه در آن محل ساکن گردیدند(اکنون نوادگان وی در روستای بهراز اسدآباد زندگی میکنند )،قزاقها نیز چون موفق به یافتن وی نشدند در اقدامی جنون آمیز و وحشیانه ضمن به آتش کشیدن خانه و مزارع و اموالش، به منظور ایجاد رعب و وحشت عمومی نسبت به دار زدن و اعدام یکی از اهالی منطقه گروس (که زندانی آنان در قروه بود) در محل سرچشمه و آویزان نمودن جنازه اش به مدت چندین روز متمادی اقدام کردند، همچنین در آن روزها با کشتن گروهی از یاغیان و دزدان مسلح مشهور محلی که مردم محل را سالها غارت وچپاول مینمودن ،خصوصا سرکرده آنان و زن بچه اش ودست بسته گرداندن سایراعضا خانواده آنها درقروه، موجبات ترس وحشت اهالی را فراهم نمودند.

در همان ایام با کشتن دوتن از سربازان روسی در روستای حاجی آباد سادات قروه توسط جوانان باشرف و غیرتمند روستا (هنوز هم قبر و محل دفن آن دو سرباز در روستای فوق الذکر موجود است) و با شروع رشادتها و مبارزات قهرمانانه فراگیر عمومی مردم منطقه،خصوصاً در کامیاران و بعدها لیلاخ(دهگلان ) توسط نیروهای مردمی زنده یاد شادروان "سنجر خان وزیری" (معروف به سردار اکرم ) از ضلع غربی قروه و کشتار و جنگ و مقاومت قهرمانانه گسترده خانه بخانه در بیجارگروس توسط نیروهای رشید مردمی به کمک قوای عثمانی که به هیچ عنوان حاضر به پذیرش تصرف شهر بیجار توسط روسها نبودند و دست بدست شدن چندین باره شهر مابین قوای مردمی و روسها از ضلع شمالی قروه، و همچنین همزمان آغاز حملات و یورش قوای دولتی ومردمی همدان به فرماندهی روانشاد "کلنل محمد تقی خان پسیان" ( فرماندهی وقت ژاندار مری منطقه همدان) از ضلع شرقی قروه و نیروهای مردمی" امین بیک" از روستاهای اطراف همدان و اسداباد و همچنین درآن اثنا شیوع گسترده بیماری وبا ما بین سربازان و اهالی و اثرات قحطی مرگبار در منطقه ، همگی عوامل موجبات کاهش تدریجی نیروها و برچیدن پایگاه روسها در قروه شد.

بنظرم از مهمترین و دیگر دلایل خروج سربازان روسی از قروه، ورود سربازان و قوای تازه نفس ترک عثمانی به فرماندهی "علی احسان پاشا" از طریق بیجار به منطقه، که تهدیدی بسیارجدی برای روسها محسوب می شد ( علیرغم استقبال خوب مردم قروه ،و با داشتن مشترکات بسیار زیاد آداب و رسوم ،هم کیشی ، هم زبانی، متاسفانه آنان نیز بعد از خروج سپاه روسی، با تاخت و تاز و شلیک ممتد توپ های پرصدای قمپوز و ایجاد رعب وحشت قروه را تصرف نمودند) در همان روزها عثمانی ها و قوای روسی در شهر همدان به شدت در گیر شدند که در آن جنگ نابرابر روسها با تجدید قوا از مسیر قروه و قزوین با فرماندهی مستقیم جنگ توسط "ژنرال باراتف" موفق به شکست قوای عثمانی و نیروهای"کلنل محمد تقی خان پسیان" شدند و عثمانیها به کرمانشاه و بعداً به خاک عراق عقب نشستند و دلیل دوم قابل ذکر نیز آغاز انقلاب اکتبر روسیه در آن ایام بود که موجبات خروج نیروهای روسی از منطقه و بعداً از کل کشور شد.

در آخرین روزهای اقامت تلخ قزاقهای روس در قروه در وهله اول: بجهت تامین قسمتی از مخارج جابجایی و انتقال قشون و در وهله دوم : تنبیه و قدرت نمایی هرچه بیشتر و انتقام گیری از اهالی مظلوم و فقیر روستا ، خصوصاً مخالفین و مبارزین ،بنا به توصیه افسر ضد اطلاعات و امنیتشان "زاخارچنگو " و به فرمان "سروان مامانف" با تجمیع مردم محل و تعدادی از روستاهای همجوار بطور غیر منتظره یکی از متنفذین محل، زنده یاد "غلامحسین ملکی" (پدر بزرگ استاد صاحبعلی ملکی) ، که با تندخویی و پرخاشگری و مخالفت آشکار با اقدامات و عملکرد روسها حاضر به اجرای دستورات آنان در جمع آوری و تامین ارزاق و تعداد اسب مورد نیازشان از اهالی روستا نشده بود، ناجوانمردانه اعدام و به دار کشیدند و در نهایت مظلومیت به شهادت رساندند.

روحشان شاد وقرین رحمت الهی ویادشان همیشه گرامی باد.

باتشکروقدردانی از عزیزانی که در جمع آوری وارائه اطلاعات ، یاریم نموده اند.

گردآوری ونگارش : هوشنگ ملکی –اسفندماه 1394



تاريخ : یک شنبه 26 مهر 1395برچسب:, | 22:12 | نویسنده : هوشنگ ملکی |

« قروه کردستان »

« ملک محمد » ، « ملک بابا » ، « ملک محمدقشقایی »

 

بنیانگذار و جد بزرگ  « طایفه ملکی » در شهر قروه کردستان «ملک محمد» مشهور به "ملک" از نوادگان "جانمحمد خان "و "اسماعیل خان" از ایلخانان و بزرگ زادگان ایل قشقایی بود که در سال 1160 هجری شمسی در معیت پدر و پدر بزرگ و اعضاء خانواده و تعدادی از اهالی ایل بدلیل تهدیدات و تعقیب سپاه « اغا محمد خان قاجار » (با توجه به همراهی ایل قشقایی با کریم خان و لطفعلی خان زند) بعد از طی مسافتی طولانی از فارس و گندمان به شهرهای مختلف و در نهایت در روستای پیر بابا علی کردستان مستقر و ساکن گردیدند،( اینکه چرا مقصد نهایی و محل اسکان آنان در دامنه های کوههای زاگرس این روستای کوچک انتخاب گردیده به درستی روشن نیست).

اسکان و سکونت مهاجرین ایل قشقایی در روستای فوق الذکر با استقبال عمومی و مهمان نوازی گرم مردم آن روستا و اهالی روستاهای همجوار همراه بود (چرا که قشقایی ها بدلیل آشنایی با آداب جنگی، موجبات ایجاد امنیت عمومی اهالی روستای مذکور و روستاهای همجوار و همچنین ممانعت از حملات و یورش و غارت یاغیان محلی را فراهم می نمودند).

پس از یک سال از اقامت مهاجرین در روستای مذکور «ملک محمد» که در اوج سنین جوانی بود با ابراز عشق به یکی از دختران بزرگان روستا ، تقاضای ازدواج خود را طرح می کند که این «عشق آغازی بر شروع زندگی پرماجرای جدید»  می شود ، علیرغم مخالفت شدید و جدی هر دو خانواده با تقاضای ازدواجش ،در سال 1162 هجری شمسی با شروع نزاع گروهی خانواده ها و اتفاقات پیش آمده به سبب این خاستگاری و با سنت شکنی و به بهاء شرط اقامت دائم و همیشگی در محل با دختر مورد علاقه اش ازدواج نمود که حاصل آن پنج فرزند پسر  به نام های « اسداله، نصراله، محمد، آقا بابا، خان محمد» بود،که نسل کنونی خانواده های ملکی و بیگلری در قروه از احفاد فرزندان وی به شمار می آیند.

شرح عاشقی و نحوه خواستگاری و تن دادن و مجاب نمودن خانواده همسرش به ازدواجش با روایات مختلف عاشقانه و بسیار شیرین و شنیدنی ،سینه به سینه نقل شده که نگارنده قصد ذکر آنها را ندارم.

بی گمان "ملک محمد" با پافشاری ، سماجت و با سنت شکنی ،بی باکانه و بدون هراس از تهدیدات (حتی قصد جانش را نمودند که زخم و آسیب و نقص دست و گوشش به یادگار باقی ماند) علیه خرافات سنتی و مذهبی (که متاسفانه  منطبق بر شریعت نیز می دانستند) بپا خواست و برای اولین بار در منطقه "سنت غلط عدم امکان ازدواج کُرد زبانان با ترکان ،  اهل سنت با تشیع ،  غریبه با اهالی محل" را بهم ریخت و بدعتی نو برای همیشه خلق کرد.

با خروج مهاجرین و تفنگچیان ایل از روستا بدلیل بروز اختلافات به وجود آمده بر سر ازدواج و درنهایت عزیمت به محل کوه قیلر ( ارتفاعات جنوب غربی فعلی شهر قروه  با ارتفاع 1900 متر که مشرف بر چشمه های پرآب و دشت وسیع و حاصلخیر و دارای الزامات امنیتی قابل توجه بوده ، که کانون و هسته اولیه شکل گیری قروه نیز محسوب می شود و محله یوخاره محله نیز نامیده می شود ) ، ملک محمد با سکونت دائم و یکجا نشینی و پرهیز از کوچ نشینی به شیوه ایلی و با آغاز زندگی جدید توام با آرامش دلخواه عاشقانه، ولی محقر روستایی، مدت 15سال مشترکاً با خانواده پدری و سایر اعضای ایل در محل قیلرسکونت گزید.

با مرگ "آغا محمد خان قاجار" (در سال 1176 هجری شمسی) و به حکومت رسیدن فتحعلی شاه قاجار،" جان محمد خان "و سایر اعضاء مهاجر ایل قشقایی به موطن اصلی خود، فارس برگشتند و "ملک محمد" وهمسر و فرزندانش در خانه احداثی محل قیلر (که بعدها قروه نامیده شد ) برای همیشه ساکن و ماندگار شدند، این عدم مهاجرت با سایرین و سکونت دائمی در محل، شاید امکان زندگی بهتر ، خصوصا فرصت ثروت اندوزی بیشتر و ایجاد رفاه نسبی (حداقل بیشتر از محل فعلی ) و همچنین امکان تحصیل و باسواد شدن فرزندان در آن مقطع زمانی را ( با توجه به فقر امکانات اولیه در منطقه) را از بین برد.

«ملک محمد» در عین حالی که همسری عاشق و پدری مهربان و یاوری امین و مشفق بود، فردی مقتدر و بسیار جدی و بانفوذ و تاثیر گذار در منطقه محسوب می شد، وی با توجه به اینکه با میل خود (بدلیل عشق و علاقه فراوان و خاص به همسرش) علیرغم اختلاف طبقاتی ،قومی ،مذهبی ، زبانی ،آداب و رسوم در منطقه ساکن شده بود و از ایل و طایفه خود بدور مانده بود، با پرهیز از آداب متداول ایلخانی ، همچون سایرین در منطقه به فعالیت و امرار معاش در کشاورزی ، دامپروری و باغداری مشغول شد، در باغداری با همفکری و تدبیر بعمل آمده با الگو برداری از شیوه باغداری دیمی اهالی روستای دلبران با همراهی سایرین نسبت به ایجاد باغهای انگور ( به باغهای امام ، قاشی باغ ، سراب و غیره  مشهور شدند) اقدام نمودند که سالها بعد اهالی قروه ضمن گسترش آن نسبت به هدایت و انتقال آب سراب و چشمه بلاغ و آبی کردن باغات دیمی اقدام نمودند.

خاطراتی که گاهاً بزرگان دیارمان از وجنات و سکنات اخلاقی و رفتاری «ملک محمد » نقل می کنند،حقیقتاً شگفت انگیز و بهت آور است، روایات زیبا  و شنیدنی با عناوین مختلفی از وحدت و ایجاد انسجام گروه های مردمی و همچنین برخورد سخت و قاطعانه با یاغیان محلی که به احشام و املاک و محصولات تهی دستان و اهالی محل حمله می کردند، نقل می شود.

«خاندان ملکی»

آنچه بطور کلی و به اختصار می توان در باب ویژگیهای اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی «خاندان ملکی» بیان نمود، طایفه ملکی جزء ایل قشقایی به شمار می آیند که خوشبختانه هنوز هم اکثر ویژگیهای مثبت اجتماعی مشابه سایر افراد ایل در شهرهای دیگر را دارا می باشند، آداب ، رسوم ، اعتقادات و عادات پسندیده این قوم علیرغم تغییرات مکانی و پذیرش فرهنگهای دیگر شباهتهای زیادی با سایر خانواده های ایل دارد، دینشان اسلام، مذهبشان شیعه اثنی عشری و....

«طایفه ملکی » با اثر گذاری مثبت به علت لحاظ مقتضیات گوناگون سیاسی، اجتماعی ، اقتصادی و .... با پیوندهای میمون خویشاوندی سببی و همچنین مناسبات اقتصادی، با سایرین در روستاها و شهرهای همجوار موجبات امکان همزیستی مسالمت آمیز ، قوام ، پایداری و انسجام شهری قروه و حتی بدون اغراق شهرستان را فراهم نمودند.

می توان گفت: انطباق با شرایط اجتماعی جدید و تغییرات صورت گرفته در شیوه زندگی « ملک محمد » و به تبع فرزندان و حتی نسلهای بعدی وی (کل خاندان ملکی) و تحلیل و بررسی چارچوبهای نظری و تاثیر و اثرات این تغییر و نوسازی گسترده ساختاری که ابتدا با پذیرش یکجا نشینی و سکونت دائمی و ترک کوچ نشینی آغاز و در مراحل بعدی با شروع پیوند با قوم جدید با ویژگیهای نو، فرهنگ ، زبان، مذهب، نژاد ، اقلیم، آداب و رسوم و دهها تفاوت فاحش دیگر در قالب نظریات اجتماعی از قبیل نوسازی ، ساختی – کارکردی و تغییرات ایده ایی اگر مورد بررسی و تحلیل دقیق قرار گیرد قبول این پذیرش و تطابق سریع شرایط جدید که آغازش توام با عشق و علاقه و خواستن بوده ، تحمل سختی و مشقتهای زندگی را تا حدودی توجیه می نماید.

گسترش این کانون خانوادگی کوچک در منطقه قیلر به اجتماعی بزرگتر با پذیرش مهاجرین جدید و تبدیل آن به روستا ، موجبات تبادل و انتقال بسیاری از میراثهای ماندگار فرهنگی ، ارزشهای اجتماعی ، و مبادله آداب و رسوم و سنتهای کهن شد. ، نبود و یا دشواری راه های ارتباطی نامناسب قروه در آن مقطع زمانی و بعد مسافت و دور بودن از شهرهای اطراف و تقریباً انزوای فرهنگی برای اجتماع جدید قروه سبب شد که بسیاری از ارزشهای اجتماعی جامعه کوچک نو پا محفوظ بماند و بعلت وجود سنتها و اطاعت و فرمانبرداری کوچکترها از بزرگترها و فراهم شدن سازگاری روانی میان افراد، امکان زیست چندین نسل در کنار هم میسر شد و همین عامل گسترش هرچه بیشتر و سریع روستا و پذیرش خانوارهای جدید از روستاها و مناطق دیگر را فراهم نمود.

«طایفه ملکی» در دوستی و رفاقت و برقراری پیوندهای خانوادگی و اجتماعی ید طولایی داشتند،در مهمان نوازی از طوایف مهم منطقه محسوب می شدند، به طوریکه سخاوت و فراخی سفره آنان مثال خاص وعام بود ،ملک محمد با روحیه مهمانداری و صمیمیتی که با همه داشت، پذیرای سایر مهاجرین که از طوایف و شهرها و روستاهای دیگر به منطقه قیلر می آمدند بود، خصوصاً چندین نفر از ترکان ( از طوایف دیگر قشقایی) به نامهای "الهیار "و" مراد" و" عبدالصمد" و....... که بعدها با تصویب قانون اجبار دریافت شناسنامه (مصوبه مجلس پنجم شورای ملی در سال 1303، که صدور شناسنامه در قروه نیز درسال 1306 با صدور اولین شناسنامه به نام آقای «موسی ایقانی »با شماره شناسنامه 1 آغاز گردید) خانواده ملکی بخاطر زنده نگاه داشتن نام نیک جد و بزرگ خاندانشان " ملک " ، شناسنامه های خود را بنام "ملکی" اخذ نمودند که با توجه به کثرت متقاضیان دریافت شناسنامه بنام ملکی متصدیان وقت اداره ی احصائیه و سجل احوال (ثبت احوال فعلی)، شناسنامه ی تعدادی از ملکی ها را به نام "بیگلری" صادر نمودند) ، فرزندان مراد و الهیار و عبدالصمد ، محمد حنیف و ... نیز همچون خانواده ملکی شناسنامه هایی بنام های جد و بنیانگذار خاندان خود، « الهیاری ، مرادی ، صمدی ، حنیفی و ... »دریافت و شناخته شدند، اتحاد با آن خانواده ها آهنگ زندگی جمعی ، توام با صفا و صمیمیت و درهم آمیختگی معنوی با پاکی و سلحشوری و ایستادگی در مقابل سختیها را آغاز نمود.

نظام جدید سکونتی که در منطقه قیلر توسط "ملک محمد" با همراهی سایر مهاجرین بنا نهاده شد بر مبنای نظام ایلی بود (هر ایل از تعدادی طایفه ، هر طایفه از چندین تیره، هر تیره نیز از تعدادی ایشوم و هر ایشوم از چندین خانوار تشکیل می شدند) که تعدادی خانوار عموماً هم محله ایی با توافق هم تشکیل یک ایشوم را می دادند، از اینرو به اصطلاح خودشان خانوارهای یک ایشوم با همدیگر شریک رمه بودند ، این خانوارها ممکن بود با هم خویشاوند باشند و یا اینکه نسبتی نداشته باشند، به هر حال یک خانوار عضو ایشوم میتوانست در پایان سال دامداری (آخر بهار) بعلت به توافق نرسیدن با خانواده های دیگر از ایشوم جدا و به ایشوم دیگری ملحق شود، خانوارها در ایشوم استقلال نسبی داشته و هر خانواده با دیگر خانواده های عضو ایشوم در همه کارها همبستگی اجتماعی داشتند(همچون گله داری، چوپانی، پخت نان، انبار کردن علوفه، برداشت محصول زراعی و باغی و ازهمه مهمترحفظ امنیت عمومی روستا و....)، امور اجتماعی و تولیدی ایشوم اغلب بصورت تعاونی و با کمک و مشارکت و کار گروهی یکدیگر انجام می گرفته مثل لایروبی قنوات و پاکسازی مسیرکانال و جویهای آب  و بهسازی چشمه ها و غیره ،تصمیمات امور اجتماعی همچون تعیین محل خرمن و.... با خردجمعی انجام می گرفت.

«شاهنامه و عاشیق خوانی ملک محمد»

«ملک محمد» با پیروی از آداب و رسوم ایل خود، که مردمانی بسیار با روحیه، سرخوش و دلشادی بودند که همواره به جشن و شادی و پایکوبی علاقمند و از اندوه و سوگواری بیزار و گریزان بودند،با داشتن صدایی بسیار متفاوت و دلنشین و با هیمنه ، شاهنامه خوان و گاها عاشیق خوانی قهار و پرآوازه بود، که همچون سایر قشقایی ها به زیبایی ، گاهی محزون و گاهی هم پرشور و گاهی حماسی به شیوه ساربانها (که آهنگها را اکثر اوقات با نی مینوازند ،که بهترین و متداول ترین آهنگش نیز "گدان داغا"است )،نغمه سرایی حماسی او انتقال شفاهی فرهنگ و ترویج ارزشها و سنن کهن قومش بود که با نوایی زیبا، در دلتنگی و فراغ قومش و بیاد آنان می خواند (متاسفانه سنت زیبای عاشیقی و شاهنامه خوانی به مرور زمان در منطقه بدلیل ادغام سنتها و فرهنگها و حتی گویش و لهجه ها به فراموشی سپرده شده است)

شاهنامه خوانی و اجرای موسیقی عاشیقی اساساً مقوله ای است که بشدت تحت تاثیر اکولوژی دیار و اقلیمهای مختلف قرار می گیرد ،ذائقه اقوام ، گویشها ، لهجه و حتی انواع سازها و عوامل عدیده دیگری درخلق و یا کمرنگ شدن اجرا و استقبال از آن موثر اند که طبیعتاً موسیقیهای اقلیمهای مختلف ایران با هم متفاوت است، ترکان قشقایی ، عاشیق خوانی و شاهنامه خوانی را پیرو نیازها ، روحیات و خلقیات جامعه خود می دانستند، داستانهای عاشیقی و شاهنامه خوانی که هنری گران سنگ و سرشار از جنبه های مختلف علی الخصوص حماسی ، عاشقانه ، پهلوانی ،جوانمردی و در نهایت امید به زندگی و.... بود و همواره میراث معارف ملی ،دینی ،آئینی و فرهنگ و تاریخ ما را در بر می گرفت زنده نگاه می داشتند، در تاریخ آمده که ایل قشقایی هنگام فتح هندوستان در معیت نادر شاه افشار و همچنین ایلبختیاری نیز در هنگام فتح قندهار با شاهنامه خوانی و هلهله با عزت و غرورآن فتوحات عظیم را انجام دادند.

« ملک محمد » در هر دو لحن خواندن شاهنامه استادی تمام عیار بود (لحن حماسه خوانی با گویشی سنگین که معمولاً مردان در مجالس با روحیه پهلوانی اجرا می نمودند و لحن دیگر نازک خوانی که لحنی مترنم و لطیف ، مثل روایت بیژن و منیژه و زال ورودابه است)، اشعار و داستانهای زیبا و جذاب حماسی و رزمی و عاشقانه ترکی را با گویشی شیرین و دلنشین و ماندگار با نوایی موزون و با سبک نو آورانه ، توام با غرور و بالندگی اجرا می کرد و در سوگواریها به شیوه قوم خود سوگ سیاوش و یا سوگ اسفندیار و ایرج را می خواندند.

با توجه به اینکه ملک خود از بزرگ زادگان و صاحب منصبان و ایلخانان قشقایی و با سواد بود، متاسفانه هیچ اثری از وقایع نگاری و نگارش شرح زندگیش باقی نمانده و یا شاید هم ننگاشته باشد، علیرغم تحقیق بعمل آمده ، متاسفانه تاریخ و محل فوت وی بدرستی برایم مشخص نشد.

در پایان ضمن گرامی داشت یادش، مطالبم را تقدیم به تک تک اعضای خانواده بزرگ ملکی می کنم .

با تشکر وقدردانی از عزیزانی که در جمع آوری و ارائه اطلاعات یاریم نمودند.

گردآوری ونگارش : هوشنگ ملکی دی ماه 1394



تاريخ : سه شنبه 27 مهر 1395برچسب:, | 21:56 | نویسنده : هوشنگ ملکی |

عاشیق یا آشیق یا عاشق

«  استاد عباس ملکی  » 

 ( متولد 1303 وفات 1382 )

 

عاشیق، در کشورها و اقوام مختلف خصوصا درمیان ترکان به فرد یا گروهی عارف و نغمه سرای حماسی می گویند که در نواهایشان عمدتا انتقال شفاهی فرهنگ ، ترویج ارزشها و سنن کهن فرهنگی قوم خویش را انجام دهند.

ریشه و تاریخ عاشیقها به قرن هفتم میلادی میرسد، نواهای عاشیقها عمدتا شامل 12 داستان حماسی است که اکثراً در قدیم میان ترکها با لهجه آغوز متداول بود (امروزه لهجه آغوز غربی متعلق به قوم قشقایی شناخته میشود که مهاجرین اولیه آسیای میانه و ترکیه به ایران بودند)،شایعترین قالبهای شعری عاشیقها گرایلی ، قوشها ، تجنیس است ،امروزه هنرعاشیقی نیز پا به پای ادبیات عرفانی رشد کرده و صیقل یافته است.

اوج دوران عاشیقی در زمان شاه اسماعیل صفوی بود که همواره خود را شاعر و عاشیق میدانست و حماسه ی بر تخت نشستن توسط عاشیقها نقل میشد.

بعد از جدش "ملک محمد "اولین و تنها عاشیق خوان قروه

زنده یاد "عباس ملکی" در سال 1303 هجری شمسی در قروه متولد شد ، وی از همان ابتدای دوران نوجوانی با شرکت در محافل شادی و مجالس ، مجذوب و شیفته ی نواهای دلنشین گروه های عاشیق نامدار که از استانها وشهرهای دیگر به قروه می آمدند شد، برای اولین بار در چهارده سالگی درقهوه خانه محمدعلی همتی (درمحله یوخاره محله ،خیابان کارگرفعلی نبش کوچه شهید احمدرضا فعله گری) وبعدها درمجالسی که بنا به دعوت پدر بزرگم علی محمد ملکی و حاج روح اله مرادی برگذار می شد درجمع باصفای عاشیقها شروع به خواندن و مشاعره و اجرای هنر ذاتیش نمود، رموز عاشیقی وادبیات شفاهی خوانی ونواختن را با تلاش وسخت کوشی و بدون بهره گرفتن از محضر اساتید روز، فقط با الگو برداری و با هوش و ذکاوتش آموخت.

بداهه نواز و بداهه خوانی ماهر بود و نغمه ها و گوشه ی زیبا ، مقام و سبک نوآورانه اش در موسیقی عاشیقی و فولکلور (کردی و فارسی خوانیش) با وزن و ردیفهای آوازی و مقام ها همیشه ماندگار خواهد ماند.

در کودکی شاهد اجراهایش در محفل خانوادگی و در حضور مرحوم پدر و اقوامم بودم که یکی از بیاد ماندنی و خاطره انگیز و فراموش نشدنی ترین روزهای زندگی ام بود، استاد عاشیق عباس با صدای دلنشینش قیامتی برپا میکرد، متاسفانه اختلاف سنی و رفت و آمدکم خانوادگی آن زمان و مشغله تحصیلم علیرغم شیفتگیم به هنرش موجبات محرومیتم از حضور مستمر و دیدن استاد بود،عاشیق نبوده ام ولی حس و ژست و حالت اجرای زیبای عاشیقی را در وجودش درک میکردم، نوای زندگی ، عاشیق خوانی و صدای بی نظیرش متفاوت تر از همه ی عاشیق های که صدایشان را شنیده ام بود.

شیوه خواندن استاد عباس ملکی بیشتر پیروی از سبک اساتید برجسته و صاحب سبک همانند استاد عاشیق خسته قاسم و علی عسگر بود، موسیقی عاشیقیش فقط از لحاظ شنیداری مورد اهتمام اقوام، همشهریان و دوستدارانش نبود، بلکه ویژگیهای فردی و عظمت مردمی بودنش و بهره گرفتن از تجربیات عملی و مکنونات قلبیش که همواره به زیبایی، بخشی از تاریخ و ادبیات سرزمینمان را نقل ، یادآوری و زنده میکرد لذت بخش و شنیدنی بود.

علاقمندی و عشق و محبت مردم به استاد موجب می شد که هنرش را بعنوان ابزاری کوبنده برای بیان آرزوهای نهفته فردی و یا سرکوب شده اجتماعی باز آفریند و با تلفیق شعر و موسیقی و افسانه به نقل و بیان وقایع تلخ و شیرین تاریخی همچون : نقل سختی زندگی و ظلم و ستم شاهان مستبد و خوانین ظالم محلی یا حماسه ها و رشادتهای جوانان دلیر و عیاران و جوانمردان و پهلوانان رشید ایرانی بپردازد که این امر سبب ماندگاری و انتقال بخشی از تاریخ این سرزمین به صورت سینه به سینه شود،اشعار وی در بردارنده آداب و رسوم و اندیشه ها و فرهنگ زیبا و ماندگار و کهن ایل قشقایی که در عین سادگی اندیشه ها ، مخزنی از واژگان ارزشمند یک ملت زجر کشیده در درون آن نهفته بود و به درستی حاوی فرهنگی غنی و سرشار از نکات انسانی که قرنها سینه به سینه نقل و ماندگار باقی مانده بود آنهم در زمانی که ادبیات نوشتاری به گونه کنونی رشد نیافته بود،فقر و سختی زندگی آن وقت و ظلم حاکمان در تقسیم ناعادلانه منابع و امکانات و رفاهیات در مناطق خاص جغرافیایی کشور خصوصا کردستان، به عاشیق عباس کمک میکرد تا ابعاد مختلف زندگی مردم را به خوبی در هنر خود منعکس نماید و همین با مردم بودن موجب موفقیت و محبوبیتش بود.

حافظه عاشیق عباس مخزن روایات و داستانها و اشعار بسیار زیبایی بود، داستانها و اشعار حماسی ورزمی را با مهارت ویژه اش و با صدای دلنشین نقل میکرد، اشعاری نغز به همراه آهنگ دف و یا سرنا میخواند، بدین طریق عرصه هنر موسیقی عاشیقی قروه و منطقه را تسخیر نمود، صدتاسف بدلیل شرایط خاص آن وقت و نبود امکانات و عدم پوشش و انعکاس متناسب، فعالیتهای ارزنده ی هنریش مورد توجه شایسته و درخور واقع نگردید.

میتوان در خصوص استاد عباس ملکی گفت: که هنرمندی کامل با همه خصوصیات و منحصر به فرد بود، هم شعر می سرود، هم آهنگساز بود ، هم نوازنده و هم خواننده ، هم هنرپیشه ای برای بیان و انتقال احساسی اشعارش و به وجد آوردن شنونده و هم داستانسرایی توانمند، به عبارت دیگر هنرمندی تمام عیار ، خلاق و مبتکر بود.

به زیبا داستانهای « کوراوغلو » ، داستان شاه اسماعیل و همچنین داستانهای غنایی (محبت داستانی به زبان ترکی) مانند « عباس و گولگز»  عاشیق « غریب و صنم» ، « اصلی و کرم»  را نقل میکرد، داستان زیبا و جذاب کوراوغلو که در آذربایجان و مناطق ترک زبان و بسیاری از کشور های جهان شهره است ،که اکثرا از وقایع زمان شاه عباس و اوضاع اجتماعی آن دوران سرچشمه میگرفت (شاه عباس اول با انتقال پایتخت به اصفهان و جانشین کردن تدریجی زبان فارسی بجای ترکی در دربار و جایگزینی شاهسون بجای قزلباش و رنجانیدن آنان و ......) آن وقایع و اوضاع سیاسی، اجتماعی زمان صفویه برای عاشیق های هنرمند بهانه ای شد که در خلق و آفرینش هنری پیشی بگیرند و ساز و سخن خود را برای بیان آرزو ها و خواسته های مردم بخدمت بگمارند و ساز و سوز خود را بر پایه قهرمانان واقعی و یا افسانه ای و حوادث اجتماعی بنیان نهند.

استاد عباس ملکی یکی از ستاره های گمنام و غریب آسمان موسیقی قروه و کردستان و حتی ایران بود، اجرای بی نظیر و صدای دلنشین ، نقل داستان عاشقانه رزمی و فولکوریک و افسانه ای، بداهه خوانی و از همه مهمتر و والاتر خلق شعر و آهنگ تصنیف هایش توسط خودش بود.

اجرای ساز بخش محوری هنر عاشیقیش بود که عاشیق عباس در نواختن سازهای کوبه ای ، خصوصا ضرب و دف استادی توانمند بود که با سختکوشی و استفاده از توان و استعداد ذاتیش نغمه و ریتمها و شیوه نوازندگی و همچنین انگشت گذاری (تکنیک نوازندگی) را با انگشتان سحر آمیزش به قشنگی و مهارتی تحسین برانگیز می نواخت.

موسیقی عاشیقی استاد عباس ملکی را میتوان بعنوان پشتوانه ای معنوی در موسیقی نواحی قروه و کردستان دانست که متاسفانه بدلیل عدم توجه جدی در پشتوانه سازی سالهاست که افول کرده است.

عباس ملکی بدلیل مشکلات زندگی و همچنین داغ شهادت نوه عزیزش (شهید نوید ملکی) و همچنین فرزند شهید قهرمانش (پهلوان شهید نصیر ملکی ،کشتی گیری قدرتمند که دارای عناوین و افتخارات ملی و استانی زیاد، خصوصا نفر سوم کشتی ارتش بود) تکرار و اجرای موسیقیش را سالها متوقف و یا با و قفه انجام داد و گاه گاه فقط در هنگام دلتنگی و یاد عزیزانش و بنا به تشویق همسرش که تا لحظه فوتش بهم عشق میورزیدند می نواخت.

وی پس از عمری تلاش بی وقفه در ترویج و تعالی موسیقی عاشیقی و ارائه و خلق آثار و نواهای فاخر و ماندگار و دلنشین صدای پر هیمنه و کم نظیرش، بالاخره نوای سازش درسال 1382 برای همیشه به خاموشی گرایید و به یکباره ساز جدایی نواخت و به جمع عاشقان و فرزند و نوه شهیدش پیوست، امید آنکه با شهیدانش محشور شود.

در پایان لازم به ذکر میدانم ای کاش مسئولان فرهنگی در برابر حفظ هنر های اصیل بومی و محلی وظیفه مند تر عمل کنند، چرا که فقط با تکیه بر هنر های بومی می توانیم در برابر تهاجم فرهنگی غرب و انواع موسیقی های مبتذل بایستیم.

یادش همیشه گرامی باد

گردآوری ونگارش :  هوشنگ ملکی اسفند 1394

 



تاريخ : یک شنبه 11 مهر 1395برچسب:, | 20:13 | نویسنده : هوشنگ ملکی |

مشاهیر خانواده ملکی- استاد صاحبعلی ملکی

استاد "صاحبعلی ملکی"در سال 1316 در قروه،چشم بدنیا گشود،از اوایل کودکی چشمانش گلهای رنگارنگ فرشهای دست بافت را رج میزد و در جوانی دستهایش با چوبهای متنوع پنجه نرم مینمود، سالها بعد خلاقیت و ذوقش را در طراحی و معماری و خلق بناهای ماندگار نمایان ساخت ،توان و مدیریتش در صنعت سنگ و معدن توام باکارآفرینی و آشتغال و بکارگیری جمع کثیری ازجوانان جویای کار شهرمان  شمه ای کوچکی ازهنرش بود

وی کار ادبی خود را از سال 1350 در انجمن ادبی قروه آغاز نمود ، سپس در انجمنهای ادبی استانهای همجوار خصوصا انجمن مطرح و خوشنام ادبی همدان ادامه داد، علاوه بر فعالیتهای ادبی، در سال 1360 با آغاز به کار انجمن خوشنویسان ایران در قروه کار خوشنویسی را به صورت جدی تا دریافت درجه عالی به راهنمایی استاد "عزیزالله گلکارزاده "ادامه داد.

اوضاع وشرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در دوران مختلف زندگیش در خلق آثار فاخر و ارزشمند هنریش بسیار تاثیرگذار بود ،تلفیق درست حس با ذوقش با پشتوانه استعداد ذاتیش همواره موجب موفقیت روزافزون استاد درهمه عرصه های فعالیت های هنری و ادبی و علمیش بوده است.

او در سال 1369 به تهران رفت و از محضر اساتید بلند مرتبه انجمن خوشنویسان ایران، استاد "عباس اخوین" برای خط نستعلیق و استاد "اسرافیل شیرچی" برای خط شکسته بهره جست و همزمان در انجمن های ادبی خواجو، کمال، صائب، سخنوران، دانشوران و مولانا به عضویت پذیرفته شد و سالیست که در جلسات انجمن پژوهشی «آفتاب حقیقت »شرکت مینماید و از محضر استاتید سخن بهره می جوید.

«استاد صاحبعلی ملکی» در سال 1371 موفق به دریافت درجه ممتاز در مراتب خوشنویسی گردید و سپس شروع به خلق آثاری با تلفیق چوب و خط (تراشه) نمود که ثمره آن در نمایشگاه متعدد انفرادی و گروهی به نمایش گذاشته شده است.

صاحبعلی ملکی با تخلص "صاحب" ده ها جلد از آثار فاخر و سروده های خود را در قالبهای مختلف شعری همچون غزل، قصیده، دوبیتی، مثنوی و همچنین قالبهای نوین شعری خصوصا قالب نیمایی بنامهای "پگاه"، "پرواز"، "پیام" و "پرنیان"، "مشق تنهایی"، "کلیات اشعار"، "رباعیات صاحب" ،"دوبیتی های صاحب"و.....و کتوب متعدد دیگری نیز درباب خوش نویسی و خط به نامه های "بوستان خط ، "گلستان خط" ، "گلزارخط "،و.....منتشر و در دسترس علاقمندان به شعر و خط و ادبیات قرار داده است.

وی در نمایشگاه خوشنویسی "نگاره های عشق" که بوسیله انجمن خوشنویسان ایران برگزار شده بود با کار تلفیقی خط و چوب شرکت نمود که تابلوی وی مورد توجه هیئت داوران قرار گرفته و جهت نگهداری در موزه ثبت گردید ،در سال 1378 در نمایشگاه قرآن با چند تابلوی تراشه چوبی شرکت نمود که مورد استقبال گسترده کارشناسان و بازدیدکنندگان قرار گرفت همچنین در سال 1380 تابلوی نفیس خوشنویسی برجسته اش معروف به «خط ناخنی» در جشنواره میراث فرهنگی رتبه اول را کسب نمود.

"صاحب"همچنین در هنر نگارگری و تذهیب نزد استاد "محسن آقامیری" مشغول کسب تجربه و تحقیق بود.

"خانه امید"

عمراست که خود راز خود آگان نکردیم

دل را خبر از فیض سحرگاه نکردیم

باآنکه دلیل ره ما شمع سخن بود

جز همرهی مردم گمراه نکردیم

تا آنکه به یک آه مکدر نشود دل

باسوز دو صد ناله یکی آه نکردیم

بی راهه برفتیم خود از فرط تغافل

ما فرق ره بادیه از چاه نکردیم

گفتیم که نزدیک بود خانه امید

پروا که خطرهاست در این راه نکردیم

چون پرتو خورشید رخش بر سرما بود

"صاحب"نظری جز که برآن ماه نکردیم



تاريخ : پنج شنبه 8 مهر 1395برچسب:, | 17:36 | نویسنده : هوشنگ ملکی |

« قروه کردستان »

بزرگ معنوی خاندان ملکی « علی محمد ملکی » ، « پهلوان عَلمَمَد » - ، مرد اراده و عمل « عَلمَمَدنان نخور » 

 

 علی محمد ملکی  فرزند اسدالله  و طاوس  و نواده ملک محمد قشقایی   متولد 1256،  وفات 1351                   

شرح احوالات، زهد و تقوی، توسل و ریاضت کشیدن و همچنین آزادیخواهی و مبارزات و رشادتهای زنده یاد « علیمحمد ملکی » در مقابل اشغالگران روسی درجنگ جهانی، سالهای بعد عمرش هنوز هم نقل محافل و ورد زبان قدما و ریش سفیدان و افرادیسیت که وصف شخصیت ممتازش را شنیده اند.

زاهد فرزانه ای که از لحظه، لحظه عمرّ با برکت و زیبایش علیرغم مصائب و جفای بسیار سخت روزگار ،و به تعبیر خودش آزمایشات الهی (داغ جوانمرگ فرزند بزرگ نامدارش و سایر اولاد و همسرش ) با کناره گیری از فعالیتهای دنیوی به بهترین شکل و نحو استفاده کرد، و همواره عمرش را برای اعتلای حق و حقیقت و انجام باورهایش بدور از محافظه کاری و مصلحت اندیشی صرف کرد و می توان گفت با ایجاد حس زیبای نو دوستی ،خود را وقف مردم کرد.

از سجایای بسیار زیبای پیر و بزرگ معنوی خاندان، « علی محمد ملکی» که خیلی ها او را « داداش » با گویش ترکی خطاب می کردند (که از اصطلاحات تصوف و به معنی مرشد و شیخ در عربی و بابا در زبانهای فارسی و ترکی است ) ،می توان گفت : ضمن تاکید بر انجام و پایبندی به تکالیف مذهبی در هر شرایطی، در عین توانمندی جسمی ( پهلوانی) و مادی ( ثروت) با تواضع و فروتنی ، صبوری و ساده زیستی به بهترین شکل ممکن، مردم داری و تعاملی مثال زدنی با همه اقشار جامعه ، پیر و جوان و خرد سال و خصوصا با قومیتها داشت.

ایشان با عبودیت و راز و نیاز با خدای خویش ، دارای قلبی سلیم و پاک و شخصیتی وارسته بود، ایفای این شخصیت ممتاز که به واقع رکن و قطب معنوی خاندانش محسوب می شد، در زمان خود رهگشای بسیاری از مسائل اجتماعی ، دینی و فرهنگی شهر نو پای قروه بود، با وجود طی درجات معنوی و ازطرفی بذل و بخشش مثال زدنی اموال و دارایش به اقوام و همشهریان ،ضمن مهمان نوازی و فراخی همیشگی سفره اطعامش ، با جذب و بکار گیری و ایجاد اشتغال جمع کثیری از مردم (در شرایط بسیار سخت بحرانهای سیاسی آن زمان کشور ، قحطی بعد از جنگ جهانی و دوران اشغال منطقه توسط قوای روس ، عثمانی و یاغیان و غارتگران مسلح محلی و.... ) با اتخاذ شیوه زندگی بسیار ساده و بدور از اشرافیگری هیچوقت درصدد طرح خود نبود و همواره در گمنامی می زیست.

کار آفرینی و ایجاد اشتغال و بکارگیری جمع کثیری، تحت عناوین مختلف خصوصا کارگر(علیرغم ناملایمات همیشگی خوانین محلی و عوامل سرسپرده آنان کدخدا ، مباشر ، ضابطین و عوامل حکومتی و.......) و تفکیک بخش به بخش فعالیتهای اقتصادی محدود آن زمان خود و اتکا به نیروی انسانی مانند :1- کارگران فعال در باغات انگور(مشهور به باغهای انگور امام ، پشت شهرداری سابق ، انتهای خیابان چمران). 2- کارگران فعال در بیشه زارها ( باغچه ها و باغ میوه و علوفه). 3- کارگران فعال در گله داری و چوپان. 4- کارگران فعال در زمینهای زراعی ، آسیاب ، کار در منزل و..... ، گویای تفکر ژرف و افق دید و وسعت نظرش بود و تحقق جمله قشنگی بود که همیشه بر زبان می آورد: « باید با ایجاد کار توزیع رزق و روزی کنیم» با اندکی تامل در خصوص اقداماتش می توان گفت :افزایش برکت در اموال و داراییهایش به جهت بخشندگی و وسعت نظرش بود.« همانا انفاق یگانه راه رسیدن به نیکویهاست و بیانگر ایمان واقعی انسانهاست».

شرح آزادیخواهی و مبارزاتش با اشغالگران غاصب روسی و زندان و شکنجه دیدنش تاسرحدمرگ در ابتدای سنین جوانیش در قسمت"قروه در اشغال روسها" به تفصیل بیان گردیده است.

« غذای نذری علی محمد ملکی در ایام محرم »


تکرار هر ساله صحنه ذبح گاو وگوسفندان و تهیه شور انگیز وعاشقانه غذای نذری دهه اول محرم خانه"علی محمد ملکی"از خاطراتیست که هیچوقت از یادها نخواهد رفت و هر ساله تا زمان حیات وی با تکرارش جاودانه و ماندگارماند،مراسم زیبای نذری وتوزیع غذا خانه وی مجموعه ای زیبا از ارزشهای والای انسانی واسلامی درکنار همیاری ودوستی و تعاون همشهریانم بود که بدرستی نشان دهنده فرهنگ ورسوم وعقاید وسنتهای آنان بود،این گونه مراسمات نمودی زیبا از عواطف وخلقیات و هویت انسانی مردم شهرمان داشت وجایگاه حقیقی اعتقادات وباورهای مذهبی را با آداب ورسوم خاص رادرظاهر بدرستی نمایش میداد.

ازگذشته ها نذری ما بین اکثر پیروان ادیان الهی و یکتاپرستان پذیرفته شده و مورد قبول بوده، بعنوان مثال حضرت "عمران نبی" نذر می کند که دخترش خادم عبادتگاه شود، شاید بتوان گفت:بنوعی نذریها وسیله ای برای وحدت ادیان و خداپرستان و خصوصا مسلمانان است.

در ایام محرم همه مردم شهر نو پای قروه از زن و مرد ، پیر و جوان و خردسال و هر کسی رازی و حاجت و درخواستی در دل داشت که باید با خدای خود و امام و مقتدایش در روز عاشورا در میان بگذارد و به نیت برآورده شدن نذرش در جمع با صفای ، سفره انفاق پیر فرزانه شهرخالصانه و بی دعوت حاضرمی شدند( کل جمعیت شهر و تعداد زیادی از روستاهای اطراف)، شاید ویژگی اصلی این انفاق زیبا جمع شدن همه در دهه اول محرم (ده روز غذای نذری توزیع می شد)در خانه «علی محمدملکی» و عرض ارادت و عشق و دوستی بود که او نسبت به همه اقشار مردم داشت و متقابلا او نیز محب واقعی مردم بود.

نذری او بهانه ای قشنگ برای باهم بودن همه بود، هیچکسی انتظار دعوت شدن نداشت ، چون همه سر ساعت ودر موعد مقرر بدون استثنا هر ساله حضور داشتند، وغذای نذری خانه او همچون سینه زنی وتعزیه خوانی ، شیون وجامه سیاه برتن کردن جزیی از مراسم هر ساله عزاداری امام حسین (ع) در قروه بود و حتی میتوان گفت اکمل مراسم عزاداری بود، سادگی شیوه تهیه و توزیع غذای خانه او در آن زمان نشانی از سادگی و بی آلایشی صاحب خانه داشت،که« هیچ وقت ،حتی در شرایط بسیار سخت زندگی ،چیزی برای خود از مقتدا و محبوب خود نخواست»

«واکسیناسیون کودکان»

با مرگ دو پسرش (ابوالقاسم وحمیدرضا) در سنین کودکی و نوجوانی ومشاهده مرگ و میرتدریجی کودکان روستا براثر بیماریهای مختلف واگیردار و نبود حداقل امکانات پزشکی ونارسایی درمانی با قطع امید از سنندج ( در آن زمان قروه جزو بلوک هجده گانه سنندج بود) با عزیمت به سمت همدان و دست طلب به سوی دوستانش ، با یاری روانشاد دکتر بالتازار فرانسوی ( که در آن زمان به مدت 15 سال در روستای اکنلو ،منطقه مهربان،واقع درشهرستان کبودرآهنگ همدان ساکن بود،که به همت وی و حمایت مالی خیرین وموسسات جهانی آزمایشگاه مجهزبیماریهای واگیردار منطقه را ایجاد نموده بودند وبا تقبل هزینه ها توسط شادروان جمشید خان قره گوزلو) ، فرزندان قروه برای اولین بار درخصوص بیماریهای عفونی واگیردار واکسینه و مورد معاینه قرار گرفتند.

«حذر از خوانین»

با توجه به عدم اثر بخشی ملاکان وخوانین پر نفوذ محلی ( معتمد وزیری ،معتمدهاشمی و آصف وزیری ) در عمران وآبادنی شهر و منطقه و حتی عدم پیگیری فراهم نمودن حداقل امکانات رفاهی ودرمانی قروه که همیشه جزو مطالبات به حق مردم محل بود ،همچون:

1- احداث بند سنگی در سراب( در آن زمان بر اثر طغیان آب سراب موجبات آب گرفتگی و وارد آمدن خسارت سیلاب به منازل مسیر خیابان سید جمال الدین اسدآبادی فعلی می شد، که سالها بعد در زمان احداث بند سنگی سراب توسط اداره عمران روستایی سابق ، قسمتی از زمین محل فعلی سراب و دیوار بندسنگی آن توسط علی محمدملکی از اراضی بیشه زارشخصیش رایگان اهدا گردید)

2-احداث پل چوبی( در محل ابتدای خیابان شریعتی فعلی به جهت ایجاد ارتباط با قسمت شرقی قروه با توجه به عبور آب چشمه پر آب بلاغ (چشمه ابتدای خیابان سید جمال الدین اسد آبادی) که از کنار مسجد جامع فعلی عبور می کرد)

3- احداث حمام عمومی( بعدها توسط شهرداری در محل فعلی بانک رفاه خیابان شریعتی احداث گردید.)

موارد کاستی های فوق الذکر و تصرف اموال ودسترنج و عایدات کشاورزان و سختگیرها و خشونت خوانین و عوامل آنان و ظلمی که در حق مردم منطقه روا می داشتند موجبات عدم مقبولیت و معاشرت جدی و همراهی نکردن وی و فرزندش میرزا رضا ملکی با همه خوانین محلی و عوامل آنان  شد.

«پهلوان عَلمَمَد»

همواره در مرور و بررسی خاطرات قشنگ، آموزنده و شنیدنی معتمدین و بزرگان شهرمان برکات و ثمرات زیادی نهفته است که می توان گفت: یکی از مهمترین و ارزشمند ترین شیوه های رشد و اعتلای فرهنگ و اندیش های آرمان گرا و انسان ساز همانا پند گرفتن از رفتار،منش و کردار گذشتگانمان است، بدرستی تاریخ را بهترین وسیله ی تذکر می دانند ، نه عامل سرگرمی و وقت گذرانی، یکی از آن دست خاطرات زیبا و ارزشمند که همواره نقل سینه به سینه اکثر قروه ایهاست، شرح کشتی گرفتن جوانان دلیر قدیم شهرمان خصوصاً پهلوان « علی محمد ملکی » است، زور آزمایی،تجمع، آمدن و رفتن های جوانمردان و پهلوانان، عیاران و رادمردانی که همواره با عزت وغرور برای اعتلای منش پاک انسانی و اعتقادات و حفظ شرافت و همچنین افزایش آمادگی جسمانی و توان دفاعی خود به منظور تامین امنیت دیار، حفظ کیان و شرافت زن و بچه و اموال و دارایی های مردم محل از غارت یاغیان و چپاولگران ،هیچوقت فراموش نخواهد شد ،بزرگان دیارمان همیشه مرام،مردی و مردانگی را شرط نیک بودن و نیک زیستن میدانستند ،فراموشی واز یاد بردن عهد جوانمردان و پهلوانان به منزله فراموشی قسمتی از هویت خود وعهدی است که آنان بدان متعهد بودند.

نقل پهلوان اولی وکشتی گرفتن به شیوه سنتی« پهلوان علی محمد ملکی »در قروه ومنطقه هنوز هم از خاطرات بسیار شیرین وآموزنده و شنیدنی و ماندگار پدران ومادران وبزرگان سنی شهرمان می باشد،که خوشبختانه سینه به سینه به فرزندان و نسل های بعد انتقال و برای همیشه ماندگار خواهد ماند.

در قروه قدیم در منطقه قیلر( محل حمام عمومی احداثی جهاد سازندگی درانتهای خیابان دوازده فروردین فعلی و محوطه جلو مدرسه چهارم آبان سابق) برسم سنت همه ساله در فصولی معینی از سال ،معمولا فروردین بعدازسیزدهم وفصل پاییز بعد از فراغت از برداشت محصولات کشاورزی در موعد تعیین شده ، مردم گروه گروه با تجمع گسترده همه اقشار، زن و مرد،وخصوصاً جوان، با نواختن ساز ودهل واجرای موسیقی های محلی ،به استقبال ورود پهلوانان ،کشتی گیران ،مردان قوی پنجه و پر آوازه عصر خود و نامداران منطقه و شاید کشوری ، در محل یاد شده می شتافتند ،پهلوانان حاضر درمحل نیز با انجام حرکات زیبا نمایشی و ورزشی و رجزخوانی مطالبه مبارز و حریف می کردند.( که در صورت نبود و یا حاضر نشدن حریف و باخت احتمالی سرافکندگی مردمان و پهلوانان شهر و منطقه محسوب می شد).

بر اساس ذکر خاطرات متفاوت بزرگان سنی شهرمان، طی چندین سال« پهلوان عَلمَمَد،علی محمد ملکی  »همواره گزینه اول مردان شهرمان جهت مبارزه و رویارویی با کشتی گیران مهمان بود ، که بارها با کشتی و نبردهای جانانه و ماندگار و بر خاک مالیدن پشت پهلوانان و کشتی گیران قوی پنجه و درشت اندام خوزستانی و همچنین کرمانشاهی و همدانی و حتی خراسانی باعث اعلام انصراف و تسلیم سایر کشتی گیران می شود، و بدینسان موجبات شادی و احساس غرور و شعف مردم شهرش را فراهم می نماید.

«مرد اراده ها،عَلمَمَدنان نخور»

شرح جریان "نان" نخوردن 75 ساله ( از بیست سالگی تا لحظه مرگ، 95 سالگی) علی محمد ملکی به تفصیل با روایتهای متفاوت در مجلات و روزنامه ها و نقل خاطره مردم قروه بیان شده ، علی الخصوص روزنامه کیهان (در دهم مهر ماه 1351 به شماره 8716 چاپ و منتشر گردیده.)

تصمیمی مبتنی بر آیات قرآنی:

علی محمدملکی به استناد آیات قران کریم و احادیث ، در خصوص علت نان نخوردن خود میگفت : چون خداوند متعال بعد از خلقت حضرت آدم ابوالبشر و همسرش حوا ،آن دو را به استفاده از کلیه نعمتها و فواکه بهشتی مجاز فرمود، مگر گندم (سوره بقره آیه 34)

ابلیس که به علت تمرد از فرمان الهی و سجده نکردن به آدم ابوالبشر از دخول در بهشت محروم و در مقام انتقام بر آمد و با حیله و نیرنگ به بهشت درآمد و در لباس ناصحی مشفق چنان وسوسه کرد که آدم و حوا به خوردن گندم راغب شدند واز آن خوردند.(سوره طه آیه 120)

عصیان و نافرمانی آدم وحوا موجب شد خداوند آنان را از نعمت بهشت محروم سازد ، در این هنگام آدم و حوا از کرده خود پشیمان شدند و زبان توبه گشودند، خداوند متعال توبه آنان را قبول ولی آن دو را بر خروج از بهشت ونزول به زمین فرمان داد.( سوره طه آیه 122) .

و به ایشان نیز خبر داد که این دشمنی میان آدم و شیطان همچنان ادامه خواهد داشت پس از وسوسه شیطان بر حذر باشند.

در غزل ذیل حافظ اشاره به روایت حضرت آدم که وعده کرده بود گندم نخورد ولی این وعده را به جای نیاورد و در عوض پیر مغان این وعده را بجای آورد .( منظور او از پیر مغان اشاره به حضرت علی (ع) می باشد که در عمرش نان گندم نخورد و همواره نان جو میخورد).

چه مستیست ندانم که رو به ما آورد           که بود ساقی و این باده از کجا آورد

تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر               که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد

دلا چو غنچه شکایت از کار بسته مکن           که باد صبح نسیم گره گشا آورد

رسیدن گل و نسرین به خیر وخوبی باد      بنفشه شادوکش آمد ،سمن صفا آورد

صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است          که مژه طرب از گلشن سبا آورد

علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست            بر آر سر که طبیب آمد و دوا آورد

« مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد»

به تنگ چشمی آن ترک لشگری نازم           که حمله بر من درویش یک قبا آورد

فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند            که التجا به دولت شما آورد

همانطور که واقفید در تمام مذاهب و ادیان الهی آمده است که حضرت آدم و حوا پس از آن که توسط شیطان فریب خوردند از بهشت رانده،و به دنیای زمینی فرستاده شدند و داستان میوه ی درخت سیب و گندم خوردن آنان نیز در کتب آسمانی قرآن، انجیل و تورات به صورت متفاوت بیان گردیده است.

نقل قول دوم :

"علی محمد" در مواجهه با یکی از همشهریانش که بجهت اعتیاد و استعمال مستمر مواد مخدر موجبات ضعف و ناتوانی جسمی و مالی خود و سختی معیشت و تنگدستی خانواده اش را نیز فراهم نموده بود، علیرغم تذکرات و نصایح و انجام اقدامات فراوان بازدارنده، موفق به ترغیب وی به ترک اعتیاد نشده بود در حضور جمع کثیری از دوستان و اقوام در پاسخ به استدلالات و ذکر دلایل پوشالی و توجیح فرد معتاد که ظاهرا ادعا می کند:« آیا شما میتوانید نان نخورید؟ آیا کسی توان و اراده آن را دارد برای همیشه حداقل نان خوردن را ترک کند؟ مصرف و استعمال موادمخدر همچون نان خوردن ،خوراک روزانه جسم و روحم است »، مع الوصف "علیمحمد" بجهت ترغیب وی و سایر افراد معتاد و نشان دادن عزم و اراده قوی خود مبنی بر پایبندی به قول و قرار و تعهداتش مدت 75سال (از20 سالگی تا لحظه مرگش) هرگز نان نخورد و بدرستی قدرت و توان و تسلطش بر نفس و اراده اش را نمایان ساخت و بر عکس در نقطه مقابل فرد معتاد از فردای همان روز مصرف مواد مخدر را از سرگرفت و بمرور موجبات تباهی و نابودی خود را فراهم ساخت.

"علی محمد" به استناد آیات و روایات و اقتباس به شیوه زندگی بزرگان دینی ،خصوصاً حضرت علی (ع) و همچنین روایت ذکر شده اخیر، هفتاد و پنج سال از خوردن نان گندم طفره رفت ،این حرکت او که بنوعی بدعت گذاری در قروه و منطقه بود موجب اعطای لقب و شناسه وی به "علی محمد نانخور" شد و برای همیشه ماندگارماند.

« عاقبتی خیرالسون »

قطعا همه ما در گفتگوهای محاوره ای و روزمره از تکیه کلامهایی استفاده می کنیم که مختص و مخصوص خودمان است، تکیه کلامی که حتی تبدیل به شناسه ای برای معرفی ما می شود، در خصوص علی محمد ملکی میگویند : تکیه کلامی کوتاه ،نغز و پرمعنی در پاسخ و جواب سلام و خداحافظی داشت که خیلی زیبا و شنیدنی و فراموش نشدنیست ، دعای کوتاه عرفانی که گویای میزان ارادت ، باورها و اعتقادات با بار محتوایی و بدور از لقلقه زبانی بود، با گویشی ترکی همواره میگفت : « عاقبتی خیرالسون » یعنی « عاقبتت خیر شه »، عاقبت به معنای فرجام، پایان و نتیجه کارکردها و عاقبت به خیری یعنی مجموعه ی فعالیت ها و کارکردهایی که عاقبت و پایان آن خیر و خوشبختی را برای انسان بهمراه دارد.

خیلی ها یاد می کنند صبحگاهان با تغییر مسیر از محل نشستن صبحگاهی او (در سنین کهولت) عبور میکردند تا او را ببینند و روز را با دعای نیک پیر فرزانه ، با برکت و پر روزی آغاز کنند، و چقدر تکرار هر روزه شنیدن دعای وی دلنشین و قشنگ بود که سالها ورد زبان همه شده و هنوز هم به زیبای یاد و تکرار می کنند.

بی اعتنایهایش به هوس ها، خواسته ها و گفتار و اعمال غیر خدایی موجب سادگی درگفتار و رفتارش بود و این احوال قشنگ عرفانی شوری در دلهای مجذوبینش ایجاد میکرد، به اعتقاد وی یکی از دغدغه های هرکسی در انجام فعالیهای مستمر زندگیش، ابتدا طلب و خواستن و بعدا دست یابی به فرجامی خیر و نیک میدانست و میگفت:مهمترین عامل عاقبت بخیری آن است که انسانها در صدد جبران ضعف ها و تبدیل سیئات به حسنات برآیند و از انجام و استمرار گناهان در زندگی بپرهیزند، چرا که انسانها بطور طبیعی و فطری در جستجوی کمالند و از علل اصلی بدبختی و عاقبت بشریشان همانا انجام و مداومت و استمرار گناهان وسیئات است.

« علی محمد » ریشه این دعا را اینگونه نقل میکرد: بر اساس روایتی از حضرت موسی (ع) در زمان فرار از دست فرعون در اوج واماندگی از خداوند متعال خیر می خواهد و می فرماید: « رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر یعنی :پروردگارا ! من واقعا نیازمند خیری هستم که برایم فرو میفرستی»، بارها شنیده ام که در هنگام دعا و قنوت این دعا و عبارت زیبا را زمزمه میکرد:« اللهم وفقنا لما تحب و ترضی واجعل عواقب امورنا خیراً "یعنی: خداوندا مارا به آنچه که خشنودی و دوستی تو درآن است موفق کن و سرآنجام کارهای ما را خیر گردان »، پس مانیز در همه حال همواره چشممان به خیر و برکت و عاقبت بخیری پروردگارمان هست تا هیچ وقت وامانده نشویم.

سرانجام روح بلندش بعد از قرین یکصد سال تلاش و مجاهدت در کهولت سن با بجای گذاردن نام و یاد نیک و ماندگار به دیدار معبودش شتافت و پیکربی جانش درکنار فرزند نامدارش "میرزا رضا" و همسر و سایر فرزندانش در مقبره خانوادگی به خاک سپرده شد و برای همیشه آرام گرفت .

یادش همیشه گرامی باد.

گردآوری ونگارش : هوشنگ ملکی تیر ماه 1393



تاريخ : سه شنبه 6 مهر 1395برچسب:, | 21:15 | نویسنده : هوشنگ ملکی |

« قروه کردستان »

«رضا دایی یَادَ خیر السون»

« محمد رضا ملکی  » فرزند علی محمد  و جانانه ، نواده ملک محمد ، متولد 1323  وفات 1380

 

شاید خاستگاه ، طایفه ، خاندان ، خانواده و فرزندان ، جایگاه و چگونگی زیست ، حتی شغل و پیشه اش چه بوده و....، دانستن خیلی از این دست اطلاعات و بیوگرافی شخصی وی چندان مهم بنظر نرسد، و یا در حال حاضر مرتبط با موضوع بحث ما نباشد.

با اینکه ظاهراً چند صباحی بیش نیست که پدرم مرحوم «محمد رضا ملکی» از میان ما رخت بربسته و برحمت حق پیوسته، ولی نمی توان از بسیاری از فضایل ، ویژگی های اخلاقی و خصلت های نیکو و ارزشمندش نظیر ، داشتن همتی بلند و ضمیری پاک، عزت نفس ، و تدبیر و تواضع، احسان و بخشندگی که از معیار های والا و از سجایای ارزشمند انسانیست که خود ناشی از مناعت طبع ، بزرگی و تعالی روحی و معنوی وی بود چشم پوش کرد، شیوه مردم داری و با مردم بودن ، حُسن خُلق و خوش مشربی و اجتماعی بودنش اصل و قاعده ای شخصی و روشی منحصر بفرد و اختصاصی مربوط به خودش بود.

برای هر انسانی ،خوشگذرانی و خوش بودن در ظرف و چارچوب تعریف شده ی خودش فقط می گنجد و برای پدرم زیباتر و لذت بخشتر از حضور در جمع با صفای دوستان و اقوامش چیزی فراتر و ارزشمند تر نبود، در تقسیم شادیها و خوبیها هیچ وقت بُخل نمی ورزید، با اینکه دایی نَسَبی خواهر زاده هایش بود و بنام « رضا دایی» شهره بود، لیکن گویی دایی و محبوب جمع کثیری از قروه ایها بود.

«رضا دایی» تصویری واقعی و کلاسیک از بزرگ قوم و طایفه و رهبری سرشار از کاریزما ،بسیار سرزنده و توانمند که با انرژی فوق العاده اش و استفاده از اسلوب های کلامی ، گفتار و رویکردهای عملگرا و صفات و ویژگیهای شخصیتی درون فردیش میتوانست اکثر افراد را با هر سن و سال و تفکری به پیروی از عقاید و برنامه های جمعی و بخردانه اش ترغیب و تشویق و هدایت نماید ، به زیبای قابلیت و توان همدلی و درک تجربه های درونی دیگران وسهیم شدن درآنرا داشت، این توانمندی و پتانسیل چشمگیرش درخُلق نیکو و خوش مشربی و تاثیرگذاری مثبت کلامش ، که همواره شنیده ایم سخن نیکو بنوعی به سَحر تشبیه شده که در جان و اعماق وجود هرکسی تاثیر گذارست بدرستی نمایان بود و این در حالیست که بسیاری از افراد علیرغم کسب مناصب و طی درجات علمی از برقراری ارتباطات عادی اجتماعی عاجز و ناتوان بوده و هستند.

می توان گفت: هرچه دایره مردمی بودنش در سالهای پایانی عمرش بیشتر جلوه گرتر می شد، گویی مهارتهای ارتباطیش با مردم و حس برانگیختن افراد نیز تقویت و نمایانتر می شد و سبب هرچه اجتماعی تر شدن و حرکتش در یک چرخه بسیار تاثیر گذار مثبت مابین اقوام و دوستانش بیشتر عیان می شد.

همه ما آموخته ایم که دستورات اخلاقی به دو گروه محاسن و مکارم تقسیم بندی گردیده اند، آندسته از دستورات اخلاقی که مربوط به روابط اجتماعی و جلب منافع مادی و « چگونگی معاشرت با دیگران » است و موجبات بهبود زندگی آنان می شود در گروه محاسن اخلاقی قرار میگیرد وبه نظرم فطری و در قلیل افرادی همچون « رضا دایی» یافت می شد و چه زیبا تاکید و هدف عالی اولیاء دین و رهبران ادیان نیز همانا آشنایی مردم با اخلاق خوب اجتماعی و برخورداری از مزایای کرامت وانسانیت بوده است.

«رضا دایی ذاکری واقعی با مستمع های حقیقی »

 

با شروع ماه محرم شهر کوچکم قروه سیماومنظر شهری کاملا در سوگ نشسته بخود می گرفت، پرچمهایی سرخ ، سبز وسیاه که به نام سالار شهیدان ویا علمدار کربلا مزین می شد و بیرقهای عزایی که بر سردرب اکثر مغازه ها وخانه ها نصب بود ،کتیبه ها وپارچه نوشته های سیاهی که اشعار زیبا و پر معنی شعرا وخصوصا محتشم برآن نوشته شده بود، شکل عزاداری واقعی مردم قروه وارادات صادقانه آنان را به اهل بیت به درستی نشان می داد،خلاصه صدای سنج ودهل و مرثیه خوانی ، سینه و زنجیر زنی ، نواهای محرم در قروه از هر کوی و برزنی بلند بود و عَلَم هایی که افراشته می شد، سر بر آسمان می سایید تا بر بلندای دل هر عاشق بنشیند وبزرگی علمدارش را نشان دهد.

هرساله مراسم معنوی و با عظمت ماه محرم ، همچون سراسر کشور با شکوه وحساسیت خاصی برگزار میشد، همه ی شهروندان اَعِم از تسنن وتشیع ، زن ومرد، پیر وجوان در تعزیت محرم شرکت می کردند،با توجه به محوریت مسجد یوخاره محله(امام سجاد(ع) فعلی)،هفته ها و روزها قبل محله ، خیابان وکوچه ها برای عبور هیاتها آماده می شد، خصوصاً خیابانهای کارگر و دوازده فروردین فعلی و حسینه ومعابر وکوچه های منتهی به محله قیلر، دسته جات عزا داری با زمزمه و نوحه با نظم وترتیب خاصی در معابر سطح شهر حرکت می کردند، و بر اساس سنت و برنامه ایی از پیش تعیین شده همواره با حرکت از معابر به مساجد وهیاتهای عزاداری در محلات دیگر سر می زدند و مورد تکریم وپذیرایی قرار می گرفتند، با نزدیک شدن به روز عاشورا این مراسم جوش و خروش ،شتاب و اشتیاق بیشتری به خود میگرفت، وشور وشکوه و عظمت برگزاری مراسم هرچه بیشتر نمایان تر می شد.

از ویژگی های زیبای مراسم محرم در قروه قدیم ،علاوه بر سفره ی نذری ده روزه ی خانه ی پدربزرگم علی محمد ملکی(مشتی علممد) که کل مردم شهرو همه هیاتهادعوت بودن، نقل میکنند : دستجات و هیاتها مطابق عرف و سنت آن وقت ها، همهساله با تغییر مسیر از جلو درب خانه پیر فرزانه « علی محمد ملکی» به مقبره امامزادگان شهرمان عبور می کردند، معمولا در شب هفتم محرم در منازل چندین نفر از همشهریانم که صاحب عَلَم بودند ،بامشارکت اهل محل عَلَم تزئین ومی افراشتند، ودر شب هفتم محرم نیزگهواره می آوردند، در روزهای تاسوعا وعاشورای حسینی نیز تعدادی از عزاردان متمول تر گاو وگوسفند قربانی میکردند ودیگران نیز بنا به فراخور توانشان نذر و نذوراتی می دادند.

« محمد رضا ملکی» ذاکری جوان باانگیزه و خوش صدا با ملودیهای خاصی بود که در ایام محرم با جمع کردن هم محله ایها و اقوام ودوستان بامرامش، خصوصاً جوانان و مشتاقان عزای امام حسین (ع) ، شور وحال وصف ناپذیری به هیات می بخشید، نوای دلنشین و سوزناک و ذکرش با جملات روان و شمرده شمرده در نهایت احساس و شور در هیات زنجیر و سینه زنی مسجد محله قیلر (مسجد امام سجاد(ع)فعلی) ماندگار و فراموش نشدنی است، حضور تاثیر گذارش در کنار پیر غلامان انگیزشی بود برای شرکت هرچه گسترده تر جوانان مخلص و تجمع عاشقان و دوستداران و ارادتمندان اهل بیت درهیات بود، تسلط ویژه اش به آداب مداحی و شاخه و قالبهای مختلف آن همچون مناجات ودعا خوانی ، مرثیه و روضه خوانی، ضرب خوانی وسینه زنی که بنوعی با جامع و کامل بودنش در مراحل مداحی ، باعث وسواس و دقت هرچه بیشترش در انتخاب اشعار ومحتوا و مضمون مطالبش بود، این اهتمام وحساسیت خاص به تهیه وتنظیم مطالب مرثیه و نوحه هایش وی را از بیان مطالب کلی ومدح های بی سروته وخرافه ایی ودروغ بر حذر می داشت.

« گنجینه کتابهایش»

هرچند بدلیل شرایط ویژه زمانی و مکانی سکونت و فقر حاکم بر مناطق خاص جغرافیایی کشور در آن زمان، شاید بظاهر فاقد مدارج عالیه آنچنانی بود ولی با تلاش و پشتکاری وصف ناپذیر و مطالعات شبانه روزی در ابعاد مختلف علمی،خصوصاً ادبی و تاریخی به گنجینه ای از اطلاعات و معلومات و روایات تاریخی بدل ، و صاحب نظری خبره محسوب می شد، توصیه های همیشگی اش به دوستان و اقوام مبنی بر انس با کتاب و فراهم نمودن بستر مطالعه و تحقیق و درک بیشتر معارف و فهم افزونتر علوم وآشنایی هرچه بیشتر با پیشرفتها در جامعه و در نهایت نهادینه کردن فرهنگ کتابخوانی وحاکمیت ارزشها و مبانی اصیل، همواره زبانزد و مثال زدنی بود و این در حالی است که متاسفانه سرانه مطالعه در کشورمان ازرتبه و جایگاه خوب و مناسبی برخوردار نیست و فرهنگ مطالعه و کتابخوانی در جامعه ما هنوز جایگاه واقعی ودرخوری را کسب ننموده و سرانه مطالعه خصوصاً مابین جوانان ما شاید به روزی چند دقیقه هم نرسد.

فصاحت کلام "مرحوم محمدرضا ملکی" درانتقال و رساندن مراد به مستمع هایش ،بیان شیوا و آداب و بلاغت سخن گفتنش وشیرینی و پاکیزگی کلامش که نمودی تمام عیار از زبان دل،عشق و محبتش درانتقال زیبا وساده مفاهیم ،خصوصا نقل روایات آموزنده تاریخی با حوصله ای کافی وبا ارائه برهان واستدلالات و گویش احساسی ،هیجان و علاقمندی و انرژی و شور خاصش را نشان میداد و ازطرفی لینت سخنانش همراه با نوعی نرمی و ملایمت و چینش و وضع لغات وظرافت بیانش واقعا وصف ناپذیرو بسیار حایز اهمیت و فراموش نشدنی است،خصوصا نقل نکته برداریهای کتوب تاریخیش.

دکتر سروش در مقاله « از تاریخ بیاموزیم» می گوید: « تاریخ علمیست که بسیار به عالم وابسته است، مهم است که تاریخ را چه کسی روایت می کند، عقاید و افکار ما در تحلیلمان از حوادثی که رخ داده بسیار موثر است».

« محمد رضا ملکی» همچون بسیاری از دوستداران و عاشقان کتاب و کتابخوانی تمایل زیادی به گردآوری و تهیه مجموعه ای نفیس از کتب ارزشمند داشت، هزاران جلد کتاب کمیاب را از شهرهای مختلف با مشقت تهیه ودر کتابخانه شخص اش جمع آوری وبه دقت مطالعه نمود، مجموعه ای زیبا که شامل کتب ادبی ، تاریخی وسیاسی به یادگار باقی گذاشت، کتابخوانی را نه یک تکلیف،بلکه برنامه ی شیرین و دلچسب روزانه و به عبارتی پاسخ به نیازی تعلل ناپذیر و یک وسیله برای آراستن شخصیت تلقی میکرد و عشق به مطالعه مستمر و با برنامه را به عنوان یکی از لوازم و نیاز های لذتبخش زندگی که حتی تعلل کوتاه مدت یک روزه در آن همانند: مثلَ ننوشیدن چایی موجبات احساس کمبود و کسالت آور بودن میدانست، تلاش وصف ناپذیرش در ترویج و توسعه و تبلیغ فرهنگ کتابخوانی و خلق انگیزه واحساس نیاز به کتاب و مطالعه و ایجاد عادت و رفتاری به نام فرهنگ کتابخوانی میان دوستان و اقوام هنوز هم ورد زبان و به عنوان سنتی حسنه مورد تکریم و تحسین همگان است.

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟

خودمانیم بگو این همه تردید چرا؟

نیست چون چشم مرا تاب دمی خیره شدن

طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟

طنز تلخی است به خود تهمت هستی بستن

آن که خندید چرا، آنکه نخندید چرا؟

طالع تیره ام از روز ازل روشن بود

فال کولی به کفم خط خطا دید چرا؟

من که دریا دریا غرق کف دستم بود

حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟

گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم

دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟

آمدم یک دم مهمان دل خود باشم

ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا؟

«قیصر امین پور»

یادش همیشه گرامی باد.

نگارش : هوشنگ ملکی شهریور 1395



تاريخ : سه شنبه 6 مهر 1395برچسب:, | 21:9 | نویسنده : هوشنگ ملکی |